گنجور

 
انوری

آگه نه‌ای ز حالم ای جان و زندگانی

دردا که در فراقت می‌بگذرد جوانی

عمری همی گذارم روزی همی شمارم

روزی چنان که آید عمری چنانک دانی

هرگز ز من ندیدی یک روز بی‌وفایی

هرگز ز تو ندیدم یک روز مهربانی

در کار من نظر کن بر حال من ببخشای

تا چند بی‌وفایی تا کی ز بدگمانی

ای یار ناموافق رنجیست بی‌نهایت

وی بخت نامساعد کاریست آسمانی