گنجور

 
انوری

بنامیزد به چشم من چنانی

که نیکوتر ز ماه آسمانی

اگر چون دیده ودل بودیم دی

بیا کامروز چون جان جهانی

به یک دل وصلت ارزانم برآمد

چه می‌گویم به صد جان رایگانی

اگر با من نیی بی‌تو نیم من

عجب هم در میان هم بر کرانی

خیالت رنجه گردد گه گه آخر

تو نیز این ماه‌گر خواهی توانی

ترا بر من بدل باشد که یارم

مرا بر تو بدل نبود که جانی

من از تو روی برگشتن ندانم

تو گر برگردی از من آن تو دانی

 
 
 
دقیقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

کسایی

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

شکفته شد گل از باد خزانی

تو در باد خزانی بی زیانی

همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل

چه چیزی مردمی یا بوستانی

ز بوی موی پیچان سنبلی تو

[...]

ابوالفضل بیهقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی‌

و لیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه