عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲
یک حاجتم ز وصل میسر نمیشودیک حجتم ز عشق مقرر نمیشود
کارم درافتاد ولیکن به یل برونکاری چنین به پهلوی لاغر نمیشود
زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاداشکم عجب بود اگر اخگر نمیشود
یا اشک گرمم از دم سردم فسرده شدزان خشک گشت ای عجب و تر نمیشود
پا و سرم ز دست شد و خون دل […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹
سر نیست کز تو بر سر خنجر نمیشودتا سر نمیشود غمت از سر نمیشود
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکیکان با قضای چرخ برابر نمیشود
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خونوین طرفهتر، که تیر تو خود تر نمیشود
سلطان نیکوانی و بیداد میکنیمیکن که دست شحنه به تو در نمیشود
انصاف من ز تو که ستاند […]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴
وصلت به آب دیده میسر نمیشوددستم به حیلههای دگر درنمیشود
هرچند گرد پای و سر دل برآمدمهیچم حدیث هجر تو در سر نمیشود
دل بیشتر ز دیده بپالود و همچنانیک ذرهش آرزوی تو کمتر نمیشود
با آنکه کس به شادی من نیست در غمتزین یک متاعم این همه درخور نمیشود
گفتم که کارم از غم عشقت به جان رسیدگفتی […]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵
کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟یا رخ که از فراق تو چون زر نمیشود؟
زان طره باد نیست که نگرفت بوی مشکزان زلف خاک نیست که عنبر نمیشود
پیوسته با منی و مرا با تو هیچ وقتوصلی به کام خویش میسر نمیشود
ذکر تو میکنیم و به پایان نمیرسدوصف تو میکنیم و مکرر نمیشود
از خانقاه و […]

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
بی روی یار صبر میسر نمیشودبیصورتش حباب مصور نمیشود
با او دمی وصال به صد لابه سالهاتقریر میکنیم و مقرر نمیشود
گفتم که بوسهای بربایم ز لعل اومشکل سعادتیست که باور نمیشود
جز آنکه سر ببازم و در پایش اوفتمدستم به هیچ چارهٔ دیگر نمیشود
افسرده دل کسی که ز زنجیر زلف اودیوانه مینگردد و کافر نمیشود
عشقش حکایتیست که […]

اقبال لاهوری » پیام مشرق » چیستان شمشیر
آن سخت کوش چیست که گیرد ز سنگ آب
محتاج خضر مثل سکندر نمی شود
مثل نگاه دیدهٔ نمناک پاک رو
در جوی آب و دامن او تر نمی شود
مضمون او به مصرع برجسته ئی تمام
منت پذیر مصرع دیگر نمی شود
