گنجور

 
جهان ملک خاتون

ما را وصال دوست میسّر نمی شود

دل جز به بوی زلف تو رهبر نمی شود

کاشانه دلم که ز هجران خراب شد

بی پرتو جمال منوّر نمی شود

قند مکررست مرا یاد وصل تو

زان روی ذکر دوست مکرر نمی شود

رخسار من ز هجر تو زر شد ولی یقین

اسباب عشق بازی بی زر نمی شود

تا چند وعده ای به خلافم دهی بتا

یک شب شب وصال مقرّر نمی شود

چون ابروی کجت ندهم وعده ی وصال

چون قدّ خویش راست بگو گر نمی شود

جز درس عشق تو در مکتب خرد

ما را به جان دوست که از بر نمی شود

هر شب خیال دوست مقامش دو چشم ماست

دارم عجب که دامن او تر نمی شود

تا دیده ی را محلّ جهان بین نمی کنند

در عالم وجود تو سرور نمی شود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

وصلت به آبِ دیده میسر نمی‌شود

دستم به حیله‌هایِ دگر درنمی‌شود

هرچند گردِ پای و سرِ دل برآمدم

هیچم حدیثِ هجرِ تو در سر نمی‌شود

دل بیشتر ز دیده بپالود و همچنان

[...]

خاقانی

سر نیست کز تو بر سر خنجر نمی‌شود

تا سر نمی‌شود غمت از سر نمی‌شود

از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی

کان با قضای چرخ برابر نمی‌شود

هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون

[...]

عطار

یک حاجتم ز وصل میسر نمی‌شود

یک حجتم ز عشق مقرر نمی‌شود

کارم درافتاد ولیکن به یل برون

کاری چنین به پهلوی لاغر نمی‌شود

زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاد

[...]

اوحدی

کو دیده‌ای که بی‌تو به خون تر نمی‌شود؟

یا رخ که از فراق تو چون زر نمی‌شود؟

زان طره باد نیست که نگرفت بوی مشک

زان زلف خاک نیست که عنبر نمی‌شود

پیوسته با منی و مرا با تو هیچ وقت

[...]

عبید زاکانی

بی روی یار صبر میسر نمی‌شود

بی‌صورتش حباب مصور نمی‌شود

با او دمی وصال به صد لابه سال‌ها

تقریر می‌کنیم و مقرر نمی‌شود

گفتم که بوسه‌ای بربایم ز لعل او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه