کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟
یا رخ که از فراق تو چون زر نمیشود؟
زان طره باد نیست که نگرفت بوی مشک
زان زلف خاک نیست که عنبر نمیشود
پیوسته با منی و مرا با تو هیچ وقت
وصلی به کام خویش میسر نمیشود
ذکر تو میکنیم و به پایان نمیرسد
وصف تو میکنیم و مکرر نمیشود
از خانقاه و مدرسه تحصیل چون کنیم؟
ما را که جز حدیث تو از بر نمیشود
زان سنگ آستانه به دانش فرو تریم
کز آستانهٔ تو فراتر نمیشود
از مال حیف نیست که اندر سر تو رفت
از جان اوحدیست، که در سر نمیشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شدت احساس فقدان و دلتنگی خود را نسبت به معشوق ابراز میکند. او میگوید که هیچچیزی بدون حضور معشوق معنا ندارد و عشق واقعی بدون وصال به دست نمیآید. شاعر به تضاد بین زیبایی و بوی خوش معشوق اشاره میکند و میگوید که یاد او هیچگاه تمام نمیشود. همچنین او به ضعف علمی و معنوی خود در مقایسه با عشق به معشوق اشاره دارد و بیان میکند که حتی از دست دادن مال نیز در برابر عشق او هیچ اهمیت ندارد. شعر حاکی از عشق عمیق و ناامیدی است که در آن وصال به محبوب غیرممکن به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: آیا دیدهای که بدون تو پر از اشک نشود؟ یا صورت که به خاطر دوری تو چون طلا نمیدرخشد؟
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که طره موی معشوق به خاطر بادی که میوزد، نمیتواند بوی خوش مشک را بگیرد و زلف او نیز به خاطر خاکی بودنش، نمیتواند عطر خوش عنبر را منتشر کند. به عبارت دیگر، زیبایی و عطری که از موی معشوق به مشام میرسد، ناشی از خود آن موی زیباست و نه از دلایل خارجی.
هوش مصنوعی: تو همیشه با منی، اما هیچگاه نمیتوانم به وصلی که در خیال دارم برسم.
هوش مصنوعی: ما مدام درباره تو صحبت میکنیم و هرگز به پایان نمیرسد، وصف تو را بیان میکنیم و هرگز تکراری نمیشود.
هوش مصنوعی: ما از خانقاه و مدرسه چه بهرهای میتوانیم ببریم؟ ما را فقط یاد تو در ذهن مان باقی مانده است و غیر از آن چیزی نمیتوانیم حفظ کنیم.
هوش مصنوعی: از آن سنگ درگاه، به خاطر علم و دانش، متواضعانه پایینتر آمدهایم، زیرا هیچ کس نمیتواند از درگاه تو بالاتر برود.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هیچ نگرانی از دست دادن مال و ثروت وجود ندارد، زیرا چیزی که این ثروت را در اختیار شما قرار داده، همان جان و وجود فردی بزرگ و باارزش است که در درون شما و در قلبتان است. در واقع، اهمیت واقعی درونیات و وجود انسانهاست و نه صرفا داراییهای مادی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وصلت به آبِ دیده میسر نمیشود
دستم به حیلههایِ دگر درنمیشود
هرچند گردِ پای و سرِ دل برآمدم
هیچم حدیثِ هجرِ تو در سر نمیشود
دل بیشتر ز دیده بپالود و همچنان
[...]
سر نیست کز تو بر سر خنجر نمیشود
تا سر نمیشود غمت از سر نمیشود
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی
کان با قضای چرخ برابر نمیشود
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
[...]
یک حاجتم ز وصل میسر نمیشود
یک حجتم ز عشق مقرر نمیشود
کارم درافتاد ولیکن به یل برون
کاری چنین به پهلوی لاغر نمیشود
زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاد
[...]
بی روی یار صبر میسر نمیشود
بیصورتش حباب مصور نمیشود
با او دمی وصال به صد لابه سالها
تقریر میکنیم و مقرر نمیشود
گفتم که بوسهای بربایم ز لعل او
[...]
سر شد ز دست و مهر تو از سر نمیشود
یک ذره درد عشق تو کمتر نمیشود
ما خوردهایم چو خضر آب حیات عشق
وین منزلت به ملک سکندر نمیشود
گر سیلها روان شود از چشم ما چه باک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.