بی روی یار صبر میسر نمیشود
بیصورتش حباب مصور نمیشود
با او دمی وصال به صد لابه سالها
تقریر میکنیم و مقرر نمیشود
گفتم که بوسهای بربایم ز لعل او
مشکل سعادتیست که باور نمیشود
جز آنکه سر ببازم و در پایش اوفتم
دستم به هیچ چارهٔ دیگر نمیشود
افسرده دل کسی که ز زنجیر زلف او
دیوانه مینگردد و کافر نمیشود
عشقش حکایتیست که از دل نمیرود
وصفش فسانهایست که باور نمیشود
تا بوی زلف یار نمیآورد صبا
از بوی او دماغ معطر نمیشود
ساقی بیار باده که هر لحظه عیش خوش
بیمطرب و پیاله و ساغر نمیشود
گفتی به صبر کار میسر شود عبید
تدبیر چیست جان برادر، نمیشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به حسرت و longing شاعر برای معشوق میپردازد. شاعر بیان میکند که بدون حضور یار، صبر و آرامش ممکن نیست و عشقش همچون حبابی است که بدون او شکل نمیگیرد. او میگوید که حتی یک لحظه وصال با معشوق، سالها انتظار را جبران میکند. شاعر به سختیهای عشق و چارهناپذیریاش در برابر معشوق اشاره میکند و میگوید که هیچ تدبیری نمیتواند جای او را پر کند. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که زندگی و خوشی بدون معشوق و زیباییهای او ممکن نیست.
هوش مصنوعی: بدون حضور معشوق، صبر و تحمل ممکن نیست و در غیاب او، زیباییها و جاذبهها هم مانند حبابی بیماهیت خواهند بود.
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که با او نزدیکی و پیوندی داریم، به مدت طولانی درباره آن صحبت میکنیم، اما هرگز نمیتوانیم به نتیجهای برسیم.
هوش مصنوعی: گفتم که بوسهای از لبهای او بگیرم، اما دستیابی به این خوشبختی کار آسانی نیست و به راحتی نمیتوان به آن رسید.
هوش مصنوعی: تنها راهی که برای من باقی مانده این است که تسلیم شوم و در برابر او فروتنی کنم؛ زیرا دستم هیچ امکان دیگری ندارد.
هوش مصنوعی: دل کسی که به زنجیر موهای معشوق گره خورده، افسرده و سردرگم است، اما به هیچ وجه از عشق او دست نمیکشد.
هوش مصنوعی: عشق او داستانی است که هیچگاه از دل فراموش نمیشود و توصیف آن مانند افسانهای است که به سختی میتوان به آن ایمان آورد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نسیم، بوی زلف محبوب را نیاورد، هوای خوش بو هرگز بوی معطر نمیگیرد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بادهای بیاور که هر لحظه شادی و خوشی بدون مطرب و جام و لیوان ممکن نیست.
هوش مصنوعی: گفتی با صبر میتوان به نتیجه رسید، اما چه تدبیری برای جان برادر؟ این کار امکانپذیر نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وصلت به آبِ دیده میسر نمیشود
دستم به حیلههایِ دگر درنمیشود
هرچند گردِ پای و سرِ دل برآمدم
هیچم حدیثِ هجرِ تو در سر نمیشود
دل بیشتر ز دیده بپالود و همچنان
[...]
سر نیست کز تو بر سر خنجر نمیشود
تا سر نمیشود غمت از سر نمیشود
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی
کان با قضای چرخ برابر نمیشود
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
[...]
یک حاجتم ز وصل میسر نمیشود
یک حجتم ز عشق مقرر نمیشود
کارم درافتاد ولیکن به یل برون
کاری چنین به پهلوی لاغر نمیشود
زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاد
[...]
کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟
یا رخ که از فراق تو چون زر نمیشود؟
زان طره باد نیست که نگرفت بوی مشک
زان زلف خاک نیست که عنبر نمیشود
پیوسته با منی و مرا با تو هیچ وقت
[...]
سر شد ز دست و مهر تو از سر نمیشود
یک ذره درد عشق تو کمتر نمیشود
ما خوردهایم چو خضر آب حیات عشق
وین منزلت به ملک سکندر نمیشود
گر سیلها روان شود از چشم ما چه باک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.