گنجور

 
جهان ملک خاتون

دل بر شب وصال تو رهبر نمی شود

نقش خیال تو ز برابر نمی شود

ای دل صبور باش به هجران آن صنم

چون دولت وصال میسّر نمی شود

رخساره ام چو زر شده از شدّت فراق

چون کار عاشقان تو بی زر نمی شود

تحقیق شد کنون که گدای شب وصال

بی وجه روز وصل توانگر نمی شود

صبر از رخ چو ماه تو زین بیشتر مرا

بسیار آزمودم و دیگر نمی شود

از لطف جان فزای تو ای دوست در جهان

آن کیست کو ز جان به تو چاکر نمی شود