سر شد ز دست و مهر تو از سر نمیشود
یک ذره درد عشق تو کمتر نمیشود
ما خوردهایم چو خضر آب حیات عشق
وین منزلت به ملک سکندر نمیشود
گر سیلها روان شود از چشم ما چه باک
چشم تو را که نوک مژه تر نمیشود
جُستم مراد، هیچ میسر نشد، مگر
در عاشقی مراد میسر نمیشود
من هر چه جد و سعی بود میکنم ولی
تغییر در نصیب مقدر نمیشود
گر در برابرم نبود روی تو رواست
گوهر به خاک راه برابر نمیشود
ناصر مقرر است که جان نمیدهی
ملک وصال دوست مقرر نمیشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد آن است. شاعر تأکید میکند که عشق به معشوقش باعث رنج و عمیقتر شدن دردش میشود و هیچگاه از بین نمیرود. او اشاره میکند که با وجود تمام تلاشها، نمیتواند به آرزوهایش دست یابد و اینکه حتی اگر تلاش کند، تقدیر تغییر نخواهد کرد. تصاویر زیبا و نمادین از عشق و جدایی نیز در متن وجود دارد، که نشاندهنده عمق احساسات و ناامیدی شاعر است. در نهایت، او با حسرت به این نکته میرسد که وصال با معشوقش بهسادگی ممکن نیست.
هوش مصنوعی: عشق تو از زندگیام رخت بسته، اما مهر و محبتت هرگز از دلم نمیرود. حتی یک ذره از درد عاشقانهام کاهش نمییابد.
هوش مصنوعی: ما مانند خضر، نوشیدنی عشق را چشیدهایم و این مقام و جایگاه به سکندر پادشاه هم داده نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر اشکهایمان به اندازهٔ سیل سرازیر شود، برای تو چه اهمیتی دارد؟ چون حتی نوک مژهات هم تر نخواهد شد.
هوش مصنوعی: به دنبال هدفم بودم، اما هیچ چیز به دست نیاوردم، جز این که در عشق، به خواستهام رسیدم.
هوش مصنوعی: من هرچه تلاشم کنم و در راه هدفم کوشا باشم، اما تغییراتی که مقدر شدهاند، همچنان تغییر نمیکنند.
هوش مصنوعی: اگر در مقابل من چهره تو نباشد، ایرادی ندارد؛ چون جواهر هرگز در مسیر خاکی قرار نمیگیرد.
هوش مصنوعی: اگر جان خود را هم ندهی، نمیتوانی به نعمت وصال دوست دست یابی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وصلت به آبِ دیده میسر نمیشود
دستم به حیلههایِ دگر درنمیشود
هرچند گردِ پای و سرِ دل برآمدم
هیچم حدیثِ هجرِ تو در سر نمیشود
دل بیشتر ز دیده بپالود و همچنان
[...]
سر نیست کز تو بر سر خنجر نمیشود
تا سر نمیشود غمت از سر نمیشود
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی
کان با قضای چرخ برابر نمیشود
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
[...]
یک حاجتم ز وصل میسر نمیشود
یک حجتم ز عشق مقرر نمیشود
کارم درافتاد ولیکن به یل برون
کاری چنین به پهلوی لاغر نمیشود
زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاد
[...]
کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟
یا رخ که از فراق تو چون زر نمیشود؟
زان طره باد نیست که نگرفت بوی مشک
زان زلف خاک نیست که عنبر نمیشود
پیوسته با منی و مرا با تو هیچ وقت
[...]
بی روی یار صبر میسر نمیشود
بیصورتش حباب مصور نمیشود
با او دمی وصال به صد لابه سالها
تقریر میکنیم و مقرر نمیشود
گفتم که بوسهای بربایم ز لعل او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.