گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

این سنگ جز به لطف تو گوهر نمی‌شود

وین خاک جز به صنعت تو زر نمی‌شود

چون آفتاب روی تو برتافت بر جهان

آن سنگ خاک باد که گوهر نمی‌شود

آن پا شکسته خوش که بدین ره نمی‌رود

وان سر بریده به که در این سر نمی‌شود

لطفی بکن به کوری چشم عدو که گفت

کام دل حبیب میسر نمی‌شود

روز ازل به خامهٔ حق بر جبین ما

نقشی نبشته‌اند که دیگر نمی‌شود

هر قسمتی به نام کسی برنبشته‌اند

آب خضر نصیب سکندر نمی‌شود