گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۳۲ - و نیز اوراست

 

ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری

کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری

چون دوستان یکدل در پیش او نهادم

بستد به دوستی دل ننمود دوستداری

گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم

[...]

فرخی سیستانی
 

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۰ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری

مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری

چونانکه من به شادی روزی هم گذارم

خواهم که تو به شادی روزی همی‌گذاری

گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره

[...]

منوچهری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری

کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری

چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم

بسته به دوستی دل بنموده دوستداری

گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم

[...]

انوری
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۳۴

 

ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در

از یار خواه باده وز باده خواه یاری

دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد

جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری

در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷

 

تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟

چون می‌شویم عاشق بر چهرهٔ تو باری

از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان

مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!

خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟

[...]

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۱

 

زان خاک تو شدم تا بر من گهر بباری

چون موی از آن شدم من تا تو سرم بخاری

زان دست شستم از خود تا دست من تو گیری

زان چون خیال گشتم تا در دلم گذاری

زان روز و شب دریدم در عاشقی گریبان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۲

 

گر از شراب دوشین در سر خمار داری

بگذار جام ما را با این چه کار داری

ور تازه‌ای نه دوشین بنشین بیا بنوش این

تا از خیال پیشین زنهار سر نخاری

تا سنگ را پرستی از دیگران گسستی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۰

 

با صد هزار دستان آمد خیال یاری

در پای او بمیرا هر جا بود نگاری

خوبان بسی بدیدی حوران صفت شنیدی

این جا بیا که بینی حسن و جمال یاری

تا یافت جانم او را من گم شدم ز هستی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۴

 

وقتت خوش ای حبیبی، بشنو به حق یاری

ارحم حنین قلبی لا تسع فی ضراری

دل را مکن چو خاره، مگزین ز ما کناره

یا منیة الفاد، دار ولا تمار

ساقی خاص روحی، در ده می صبوحی

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹

 

چون است حال بستان ای باد نوبهاری

کز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراری

ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن

مرهم به دست و ما را مجروح می‌گذاری

یا خلوتی برآور یا بُرقَعی فروهِل

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳

 

عمری به بوی یاری کردیم انتظاری

زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری

از دولت وصالش حاصل نشد مرادی

وز محنت فراقش بر دل بماند باری

هر دم غم فراقش بر دل نهاد باری

[...]

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

ای باد نو بهاری بوی بهشت داری

از سوی گل رسیدی یا پیک آن نگاری

نی این چنین نسیمی از گلستان نیاید

معلوم شد ز بویت کز هم‌دمان یاری

بر منزلی گذشتی داری از او نشانی

[...]

همام تبریزی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۶

 

باغ بهشت بیند بی‌داغ انتظاری

آن کش ز در درآید هر لحظه چون تو یاری

بر صیدگاه دولت نگرفته‌اند هرگز

شاهان به باز و شاهین زین خوب‌تر شکاری

چون بلبل ار بنالم واجب کند کزین سان

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۹

 

ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری

نتوان شراب خوردن بی‌مطربی و یاری

یاری لطیف باید، گوینده‌ای موافق

تا می‌تواند از تن کردن بدل گذاری

آن کش نشسته باشد در خانه لاله‌رویی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - وله نورالله قبره

 

گریان در آخر شب، چون ابر نوبهاری

بر خاک نازنینی کردم گذر به زاری

نزدیک او چو رفتم، خاکش به دیده رفتم

دیگر ز سر گرفتم آیین سوگواری

گفتم که : ای گذشته، ما را به غصه هشته

[...]

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

یا باری البرایا یا ذاری الّذراری

یا راعی الرعایا مُجری الجواری

سلطان بی‌وزیری دیان بی‌نظیری

قهّار سختگیری ستّار بردباری

روق الغصون صنعاً زینّت کالغوانی

[...]

خواجوی کرمانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴

 

ای زآفتاب رویت مه برده شرمساری

پیداست بر رخ تو آثار بختیاری

اندر بیان نگنجد واندر زبان نیاید

از عشق آنچه دارم و از حسن آنچه داری

ای نوش داروی جان اندر لبت نهفته

[...]

سیف فرغانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۴

 

من کیستم که ورزم سودای چون تو باری

حیف أبدم که گردی مشغول خاکساری

کار خود است ما را بار غمت کشیدن

خوش وقت آنکه دارد زین نوع کار و باری

گفتم به خاک پایت باشم رفیق لیکن

[...]

کمال خجندی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴

 

شهریست پرظریفان وز هر طرف نگاری

یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری

چشم فلک نبیند زین طرفه‌تر جوانی

در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری

هرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکب

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۴

 

چون در جهان خوبی امروز کامکاری

شاید که عاشقان را کامی ز لب بر آری

با عاشقان بیدل تا چند ناز و عشوه

بر بیدلان مسکین تا کی جفا و خواری

تا چند همچو چشمت در عین ناتوانی

[...]

حافظ
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode