من کیستم که ورزم سودای چون تو باری
حیف أبدم که گردی مشغول خاکساری
کار خود است ما را بار غمت کشیدن
خوش وقت آنکه دارد زین نوع کار و باری
گفتم به خاک پایت باشم رفیق لیکن
ترسم ازین نشیند بر دامنت غباری
زلفت چو شد پریشان از جمع ما برانش
کاین حلقه را نشاید هر نیره روزگاری
گر سرو پیش قدت آزاد شد به خدمت
گل را چه برگ باشد در معرض نو باری
ساقی ز جام دوشین دیگر می آر ما را
که امروز اگر خم آری هم نشکند خماری
بستیم در هوایت بر خود در هوس را
عاقل کسی که نبود دربند غمگساری
زآن زلف سرکش ای دل نومیدهم نباشی
که کار به روز آید شام امیدواری
گر دست من بگیری گردد قلک غلامت
مه چون کمال گیرد آرندش اعتباری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل در پیش او نهادم
بستد به دوستی دل ننمود دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری
چونانکه من به شادی روزی هم گذارم
خواهم که تو به شادی روزی همیگذاری
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
[...]
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم
بسته به دوستی دل بنموده دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در
از یار خواه باده وز باده خواه یاری
دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد
جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری
در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا
[...]
تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟
چون میشویم عاشق بر چهرهٔ تو باری
از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان
مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!
خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.