گنجور

 
حافظ

چون در جهان خوبی امروز کامکاری

شاید که عاشقان را کامی ز لب بر آری

با عاشقان بیدل تا چند ناز و عشوه

بر بیدلان مسکین تا کی جفا و خواری

تا چند همچو چشمت در عین ناتوانی

تا چند همچو زلفت در تاب و بی قراری

دردی که از تو دارم جوری که از تو بینم

گر شمه‌ای بدانی دانم که رحمت آری

اسباب عاشقی را بسیار مایه باید

دلهای همچو آتش چشمان رود باری

در هجر مانده بودم باد صبا رسانید

از بوستان وصلت بوی امیدواری

گرچه به بوی وصلت در حشر زنده گردم

سر بر نیارم از خاک از روی شرمساری

از بادهٔ وصالت گر جرعه‌ای بنوشم

تا زنده‌ام نورزم آیین هوشیاری

ما بنده‌ایم و عاجز تو حاکمی و قادر

گر می‌کشی به زورم ور می‌کشی به زاری

آخر ترحمی کن بر حال زار حافظ

تا چند ناامیدی تا چند خاکساری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۴۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فرخی سیستانی

ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری

کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری

چون دوستان یکدل در پیش او نهادم

بستد به دوستی دل ننمود دوستداری

گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم

[...]

منوچهری

ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری

مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری

چونانکه من به شادی روزی هم گذارم

خواهم که تو به شادی روزی همی‌گذاری

گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره

[...]

انوری

ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری

کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری

چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم

بسته به دوستی دل بنموده دوستداری

گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم

[...]

مجیرالدین بیلقانی

ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در

از یار خواه باده وز باده خواه یاری

دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد

جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری

در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا

[...]

عراقی

تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟

چون می‌شویم عاشق بر چهرهٔ تو باری

از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان

مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!

خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه