گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۳

 

ای بر سر و پا گشته داری سر حیرانی

با حلقه عشاقان رو بر در حیرانی

در زلف چو چوگانت غلطیده بسی جان‌ها

وز بهر چنان مشکی جان عنبر حیرانی

از کون حذر کردم وز خویش گذر کردم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۴

 

آن چهره و پیشانی شد قبله حیرانی

تشویش مسلمانی ای مه تو که را مانی

من واله یزدانم در حلقه مردانم

زین بیش نمی‌دانم ای مه تو که را مانی

هم بنده و آزادم ویرانه و آبادم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۵

 

ای باغ همی‌دانی کز باد کی رقصانی

آبستن میوه ستی سرمست گلستانی

این روح چرا داری گر ز آنک تو این جسمی

وین نقش چرا بندی گر ز آنک همه جانی

جان پیشکشت چه بود خرما به سوی بصره

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۶

 

مانده شدم از گفتن تا تو بر ما مانی

خویش من و پیوندی نی همره و مهمانی

شیری است که می‌جوشد خونی است نمی‌خسبد

خربنده چرا گشتی شه زاده ارکانی

زر دارد و زر بدهد زین واخردت این دم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۷

 

آن ماه همی‌تابد بر چرخ و زمین یا نی

خود نیست به جز آن مه این هست چنین یا نی

در هر ره و هر پیشه در لشکر اندیشه

هر چستی و هر سستی آید ز کمین یا نی

آن رسته خویش خود دیده پس و پیش خود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۸

 

افند کلیمیرا از زحمت ما چونی

ای جان صفا چونی وی کان وفا چونی

ای فخر خردمندان وی بی‌تو جهان زندان

وی عاشق بی‌دل را درمان و دوا چونی

مه گوش همی‌خارد صد سجده همی‌آرد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۹

 

در عشق کجا باشد مانند تو عشقینی

شاهان ز هوای تو در خرقه دلقینی

بر خوان تو استاده هر گوشه سلیمانی

وز غایت مستی تو همکاسه مسکینی

بس جان گزین بوده سلطان یقین بوده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۰

 

چون بسته کنی راهی آخر بشنو آهی

از بهر خدا بشنو فریاد و علی اللهی

در روح نظر کردم بی‌رنگ چو آبی بود

ناگاه پدید آمد در آب چنان ماهی

آن آب به جوش آمد هستی به خروش آمد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۱

 

جانا تو بگو رمزی از آتش همراهی

من دم نزنم زیرا دم می‌نزند ماهی

بر خیمه این گردون تو دوش قنق بودی

مه سجده همی‌کردت ای ایبک خرگاهی

خورشید ز تو گشته صاحب کله گردون

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۲

 

در کوی کی می‌گردی ای خواجه چه می‌خواهی

پابسته شدی چون من زان دلبر خرگاهی

گر بسته شدی از وی رسته ز همه بندی

نی خدمت کس خواهی نی خسروی و شاهی

شد خدمت تو دستان چون خدمت سرمستان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۳

 

ای شادی آن روزی کز راه تو بازآیی

در روزن جان تابی چون ماه ز بالایی

زان ماه پرافزایش آن فارغ از آرایش

این فرش زمینی را چون عرش بیارایی

بس عاقل پابسته کز خویش شود رسته

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۴

 

ما می‌نرویم ای جان زین خانه دگر جایی

یا رب چه خوش است این جا هر لحظه تماشایی

هر گوشه یکی باغی هر کنج یکی لاغی

بی‌ولوله زاغی بی‌گرگ جگرخایی

افکند خبر دشمن در شهر اراجیفی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۵

 

هم پهلوی خم سر نه، ‌ای خواجهٔ هرجایی

پرهیز ز هشیاران وز مردم غوغایی

هشیار به سگ ماند جز جنگ نمی‌داند

تو جنس سگ کهفی از جنگ مبرایی

سر بر در خمخانه زد آن سگ فرزانه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۶

 

من نیت آن کردم تا باشم سودایی

نیت ز کجا گنجد اندر دل شیدایی

مجنونی من گشته سرمایه صد عاقل

وین تلخی من گشته دریای شکرخایی

زیر شجر طوبی دیدم صنمی خوبی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۷

 

عیسی چو توی جانا ای دولت ترسایی

لاهوت ازل را از ناسوت تو بنمایی

ایمان ز سر زلفت زنار عجب بندد

کز کافر زلف خود یک پیچ تو بگشایی

ای از پس صد پرده درتافته رخسارت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۸

 

جانا نظری فرما چون جان نظرهایی

چون گویم دل بردی چون عین دل مایی

جان‌ها همه پا کوبند آن لحظه که دل کوبی

دل نیز شکر خاید آن دم که جگر خایی

تن روح برافشاند چون دست برافشانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۹

 

گل گفت مرا نرمی از خار چه می‌جویی

گفتم که در این سودا هشیار چه می‌جویی

گفتا که در این سودا دلدار تو کو بنما

گفتم نشدی بی‌دل دلدار چه می‌جویی

گفتا هله مستانه بنما ره خمخانه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۰

 

ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی

زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی

حاشا که چنان سودا یابند بدین صفرا

هیهات چنان رویی یابند به بی‌رویی

در عین نظر بنشین چون مردمک دیده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۱

 

از هر چه ترنجیدی با دل تو بگو حالی

کای دل تو نمی‌گفتی کز خویش شدم خالی

این رنج چو در وا شد دعوی تو رسوا شد

زشتی تو پیدا شد بگذار تو نکالی

در صورت رنج خود نظاره بکن ای بد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۲

 

ای خواجه، تو چه مرغی؟ نامت چه؟ چرا شایی؟

نی پرّی و نی چرّی ای مرغک حلوایی

مانند شترمرغی گویند «بپر» گویی

«من اشترم و اشتر کی پرّد ای طایی؟»

چون نوبت بار آید گویی که: «نه من مرغم؟

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
sunny dark_mode