هم پهلوی خم سر نه، ای خواجهٔ هرجایی
پرهیز ز هشیاران وز مردم غوغایی
هشیار به سگ ماند جز جنگ نمیداند
تو جنس سگ کهفی از جنگ مبرایی
سر بر در خمخانه زد آن سگ فرزانه
چون دید در آن درگه شکر و شکرافزایی
بیرون مرو ای خواجه زین صورت دیباچه
این جاست تماشاها تو مرد تماشایی
بس مست طرب خورده آهنگ برون کرده
در سرکه درافتاده آن خوش لب حلوایی
سر پهلوی آن خم نه کوزه به بر خم به
بجهی به سوی او جه ای مست علالایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان فضائل و معایب افرادی پرداخته که در جامعه به دنبال لذتجویی و شهرت هستند. اشاره به هشیاران و مردم غوغایی میکند که در زندگی خود به دنبال چیزهای بیاساسند. همچنین به سگی حکمتآمیز اشاره میشود که نمیداند جز جنگ چه چیزی مهم است. شاعر با استفاده از تمثیلها به نوعی از حالت روحی و شادمانی اشاره دارد که در خمخانه (محل نوشیدن) وجود دارد و تشویق میکند که از زیباییهای زندگی لذت برد. او به مستی و سرخوشی میپردازد و دعوت میکند که از این فضیلتها بهرهمند شوند.
هوش مصنوعی: ای خواجهٔ سرگشته، از درستی و هشیاری پرهیز کن و خود را با آدمهای شلوغ و بیخبر درگیر نکن. در برابر حقیقت سر فرود نیاور و تطهیر کن.
هوش مصنوعی: هشیار مانند یک سگ است که تنها از جنگ و نزاع آگاهی دارد و نمیتواند به جز درگیریها چیز دیگری بداند. تو هم همچون آن سگ، از میدان جنگ و نزاع جدا نمیافتی.
هوش مصنوعی: سگ حکیم و دانا، بر در خانه ی شراب رفت و چون زیبایی و شیرینی آنجا را دید، با شگفتی به در کوبید.
هوش مصنوعی: ای دوست، از این دنیای زیبا دور نشو، چون اینجا جایی است برای تماشای زیباییها. تو خود یک تماشاچی برجسته و ویژهای.
هوش مصنوعی: دوست خوشصدا، سرگوشی مشغول آواز و شادی است و او که سرش مستی و شوق دارد، حالا در حالی است که در میوه تازه و خوشمزهای غوطهور شده است.
هوش مصنوعی: دستوراتی که به آن اشاره شده، به نوعی میگوید که در کنار ظرفی خمیده، کوزهای قرار دارد و این تصویر به ما حس نزدیکی و ارتباطی را میدهد. در این بین، شخصی مست و شاداب به سوی آن کوزه مینگرد و این حال و هوا به طور کلی حس سرخوشی و از خود بیخود شدن را به تصویر میکشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
[...]
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
[...]
تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر، همین بودت بازوی توانایی
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.