از هر چه ترنجیدی با دل تو بگو حالی
کای دل تو نمیگفتی کز خویش شدم خالی
این رنج چو در وا شد دعوی تو رسوا شد
زشتی تو پیدا شد بگذار تو نکالی
در صورت رنج خود نظاره بکن ای بد
کی باشد با این خود آن مرتبه عالی
بنگر که چه زشتی تو بس دیوسرشتی تو
این است که کشتی تو پس از کی همینالی
گر رنج بشد مشکل نومید مشو ای دل
کز غیب شود حاصل اندر عوض ابدالی
از ذوق چو عوری تو هر لحظه بشوری تو
کای کعبه چه دوری تو از حیزک خلخالی
در بادیه مردان را کاری است نه سردان را
کاین بادیه فردان را بزدود ز ارذالی
در خدمت مخدومی شمس الحق تبریزی
بشتاب که از فضلش در منزل اجلالی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در ده: سگ زشتی بود، موریخته و لاغر
پیوسته دم اندر پا، پژمرده سر و یالی
چندی سوی شهر آمد، از شدت بی قوتی
اشکم ز عزا برهاند، تا ماند در آنسالی
ناگاه چه باز آمد، دیدند که گردیده
[...]
از وجه هویت بین نی نسبت تمثالی
وجه علی اعلی وجه علی عالی
ای موسی بن عمران جای تو کنون خالی
تا کام دلت یابی از آن ولی والی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.