گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

از کوی تو چون باد بر آشفتم و رفتم

گردی ز دل مدعیان رفتم و رفتم

خون بسته دلم ته بته از داغ جدایی

ایگل ز تماشای تو نشکفتم و رفتم

ای کاش که می مردم و معلوم نمی شد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

ما نخل خرد از بن و پیوند شکستیم

آشوب جنون تند شد و بند شکستیم

کاری نشد از پیش به ترک می و ساقی

پیمانه بیارید که سوگند شکستیم

رفتیم به دیوانگی عشق جوانان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

ما رند خراباتی و معشوق پرستیم

بر ما قلمی نیست که دیوانه و مستیم

هر چند که بر ما رقم نیستی افزود

در دایره ی عشق همانیم که هستیم

باید بره سیل فنا خانه گشادن

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵

 

گردم بهوا رفت چه گلگون فرسست این

خون می کند و می رود آیا چه کسست این

بر دیده ی ما منتظران رخش مکن گرم

آهسته رو ای ترک نه رود ارسست این

هر صبح فروزان تری از آه اسیران

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۵

 

داری برقیبان سریاری عجب از تو

بر گریه ی ما رحم نداری عجب از تو

ما را به یک چشم زدن کار توان ساخت

پیش نظر خود مگذاری عجب از تو

دانی که غنیمان چه غیورند بخونم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

هرگز بکسی باز نشد چشم و لب تو

آه ای پسر از این همه شرم و ادب تو

ما خود ز ندامت سرانگشت گزیدیم

تا روزی دندان که باشد رطب تو

نزدیک رسم، رانی و از دور زنی تیر

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

بازم ز جفایی دل افگار شکسته

بیداد گلی در جگرم خار شکسته

آه از دل آن مست که می خورده باغیار

ساغر بسر یار وفا دار شکسته

دیگر چه ملامت بود از جنگ رقیبان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲

 

ای شمع جمالت اثر نور الهی

رخسار دل‌افروز تو آیینهٔ شاهی

هر چشم زدن بهر غزالان سیه‌چشم

زان چشم سیه، وام کند سرمه سیاهی

ای فتنه و آشوب و بلا شیوهٔ چشمت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

ای چشم ترا جانب هر ذره نگاهی

وی در دل هر ذره ز مژگان تو راهی

هر چند که گریان ترم از ابر بهاری

در کشت امیدم نشود سبز گیاهی

کی جان بسلامت برم از معرض خوبان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - بازاز سمن و گل چمن آراست جهان را

 

بازاز سمن و گل چمن آراست جهان را

جان تازه شد از لطف هوا پیر و جوان را

صورتگر اشجار ز عکس گل و نسرین

سیمای سمن داد شب غالیه سان را

آیینه ی خور خاصیت کاهربا یافت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - ای زندگی از غنچه ی لعل تو روان را

 

ای زندگی از غنچه ی لعل تو روان را

چون روی تو نشکفته گلی گلشن جان را

دل گرم می وصل تو در ساغر خورشید

یکذره چه تاب آورد این رطل گران را

هر وقت سحر، غنچه ی سیراب ز شبنم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در منقبت مولای متقیان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام

 

ای آمده در گلشن جان نخل تو واحد

اثبات دویی بر الف قد تو زاید

آنی که پی روشنی کار دو عالم

شد نور تو از مشرق و مغرب متصاعد

روی تو بود در نظر بنده ی مؤمن

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - ای چشمه ی مهر از کف نعلین تو ظاهر

 

ای چشمه ی مهر از کف نعلین تو ظاهر

چون آب روان گرد رهت طیب و طاهر

سلطان خراسان علی موسی جعفر

ای مهر رخت شمع سراپرده ی باقر

تابنده ز لوح دلت اسرار الهی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در منقبت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

 

ای نور اله از مه رخسار تو لامع

مهر ازل از آینه ی روی تو طالع

رویت که بود آینه ی صنع الهی

بینند دران اهل نظر جلوه ی صانع

از شوق گل روی تو شد آدم خاکی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح حضرت علی بن موسی الرضا علیه التحیة والثناء

 

ای تا به قیامت علم فتح تو قایم

سلطان دو عالم علی موسی کاظم

در دیده و دل نور تجلی تو باقی

بر چهره ی جان لمعه ی دیدار تو دایم

آنرا که دهد لطف تو پروانه ی دولت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲ - ای آنکه فلک طاق حریم حرمت را

 

ای آنکه فلک طاق حریم حرمت را

از قدر و شرف کعبه ی ارباب صفا گفت

عمری ز طواف در این خانه فغانی

جایی نشد و مقصد و مقصود ترا گفت

آخر چو ندید از تو امید نظر و لطف

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴

 

دارم دل گرم و دم تقریر ندارم

دریاب که می سوزم و تدبیر ندارم

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۷

 

هر ناوک مژگان که دلم در نظر آرد

در دیده نهالی شود و گریه بر آرد

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode