گنجور

 
بابافغانی

ما نخل خرد از بن و پیوند شکستیم

آشوب جنون تند شد و بند شکستیم

کاری نشد از پیش به ترک می و ساقی

پیمانه بیارید که سوگند شکستیم

رفتیم به دیوانگی عشق جوانان

هنگامهٔ پیران خردمند شکستیم

چشم طمع از فایدهٔ خلق گرفتیم

در کنج ملامت دل خورسند شکستیم

تلخی نشنیدیم هم از ساقی مجلس

هرچند که پیشش شکر و قند شکستیم

در بندگی خواجه قدح نوش فغانی

کاین توبه به انعام خداوند شکستیم

 
 
 
نظیری نیشابوری

سوزن به دل از بخیه و پیوند شکستیم

از بی هنری دست هنرمند شکستیم

در عشق به کامی نرسیدیم که بسیار

عهد پدر و خاطر فرزند شکستیم

از بهر نهالی که نشاندیم به خاطر

[...]

عرفی

دل در شکن طرهٔ دلبند شکستیم

صد نیش بلا در دل خرسند شکستیم

سودازده گی بین که دل هم نفسان را

صد بار ز نشنیدن یک بند شکستیم

ما را بکن از عشق به زهر مژه ها یاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه