گنجور

 
بابافغانی

بازم ز جفایی دل افگار شکسته

بیداد گلی در جگرم خار شکسته

آه از دل آن مست که می خورده باغیار

ساغر بسر یار وفا دار شکسته

دیگر چه ملامت بود از جنگ رقیبان

ما را که سرو دست در اینکار شکسته

رسوایی و تر دامنی از خلق چه پوشیم

پیمانه ی ما بر سر بازار شکسته

چون برگ گل و لاله روان گشت ببستان

جام طرب ما که بگلزار شکسته

در گلشن عیشم نظر انداز بعبرت

تا سوخته بینی در و دیوار شکسته

این مستی از اندازه برونست فغانی

امروز خمار تو مگر یار شکسته