گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۸

 

گر با تو نیم دولتم ایشوخ بس است این

کز دور مرا بینی و گویی چه کس است این

گفتی که شبت ناله بسی پست برآید

مارا نفسی نیست مگر هم نفس است این

پروانه تواند برخ شمع نظر دوخت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۴

 

ای چرخ پی مجلس او ز آب و گل من

جامی کن و بنویس بر آن حال دل من

گر دانه غم کاری و گر تخم ملامت

جز سبزه مهرت ندهد ز آب و گل من

من بنده این داغ غلامی که تو گویی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۹

 

گر بوسه دهی زان لب خندان که دهم جان

بوسم دهن تنگ تو چندان که دهم جان

ارزان بود از بوسه خرم از تو به جان لیک

هرگز ندهی بوسه‌ام ارزان که دهم جان

خضر ره من شو که درین ظلمت دوری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۷

 

آشفته ام از هجر و تو آشفته تر از من

من بیخبر از خویش و تو هم بیخبر از من

گفتم که صنوبر غم قدت برد از دل

او نیز خرابست بصد دل بتر از من

از پند عزیزان زره خواری عشقت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۸

 

ای سنبل زلف سیهت چین همه بر چین

از داغ تو شد نافه جگر سوخته در چین

با مدعیان نیست جز آلایش دامن

دامان خود از صحبت اینطایفه برچین

مجنون صفتم دید سگان صف زده گردم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۰

 

او در دل و چون باد صبا در بدرم من

پرسم خبر از غیر و ز خود بیخبرم من

شکر بر طوطی فکن و گل سوی بلبل

آتش بمن انداز که مرغ دگرم من

خلقی همه نزدیک و تو مپسند که از دور

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۶

 

کام دلم از وصل بیک سجده روا کن

اینکار نه از بهر من از بهر خدا کن

محنت زده و تیره دل از شام فراقم

ای صبح سعادت نظری جانب ما کن

داغیست ز تبخاله می بر لب لعلت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۲

 

گر با من مستی حذر از بیهده گو کن

در سینه من آی و در فتنه فرو کن

چون غنچه دمد بوی ترا ایگل ز دل من

زنهار که بشکاف دل ریشم و بو کن

ای قبله پرست از بت ما شرم نداری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۵

 

در غنچه چو گل تا بکیی گوش بمن کن

از پرده برون آی و تماشای چمن کن

بگشود دهن با تو سحر غنچه بدعوی

بلبل بصبا گفت که خاکش بدهن کن

مردم ز هوس شب چو سگت پیرهن خود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۹

 

من زار و دل غمزده هم زار تر از من

در عشق تو کس نیست گرفتارتر از من

کار همه دشوار شد از عشق ولیکن

بر کس نبود عشق تو دشوار تر از من

بیمارم و غیر از دل خود نیست طبیبم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۶

 

هرچند که دیدم همه جور و ستم از تو

بازآ که گناه از من و لطف و کرم از تو

پیش آ قدمی تا بسپارم بتو جان را

جان باختن از جانب من یک قدم از تو

خورشید جهانی تو و ما سوخته حالان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۷

 

ای خلق جهانی همه مست طرب از تو

هیچ از غم ما یاد نداری عجب از تو

تنها نشد آشوب عجم قد چو نخلت

کاین فتنه بلندست بملک عرب از تو

جامیکه نهم بی تو بلب پر شود از اشک

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۵

 

تا کی ز دهانش بود ایدل سخن تو

خاموش که حرفی نجهد از دهن تو

شیرین دهنا، چون همه وصل است ز خسرو

خود را بچه خرسند کند کوهکن تو

تا کفر سر زلف تو باقی بود ای بت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۰

 

مشتی مگسانیم سپند شکر تو

ما را بچه رانند رقیبان ز بر تو

از دیده بدل رفتی و نزدیک هلاکم

بازآ که بسی دور کشید این سفر تو

بفرست بمن بوی خود ای یوسف مصری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۹

 

ماییم دل و دین بسر کار تو کرده

نقد دو جهان در سر بازار تو کرده

داد از که ستانیم مگر هم زلب تو

زانها که بما نرگس خونخوار تو کرده

ای کان مروت مکش اینخسته جگر را

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۴

 

چون شمع دل از داغ تو افروختنش به

عاشق که دل افسرده بود سوختنش به

گر رسم وره عقل ندانم مکنم عیب

کاین دانش بیهوده نیاموختنش به

بی یوسف خود دیده چو یعقوب ببستم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۴

 

بیمارم و لب تشنه و از قافله مانده

آبی که بود در جگرم ز آبله مانده

بگشا سر آن زلف چو زنجیر و نگه کن

جان داده صد آشفته و در سلسله مانده

تن غرقه بخون دل و محبوب نه راضی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۴

 

خطت که لب لعل شکر خای گرفته

نقشی است که در خاتم جان جای گرفته

از چشم و دل ما نرود سرو قد تو

کان سرو در آب و گل و ما پای گرفته

از تابش خورشید رخ تست که دل جای

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۹

 

دی بسکه چو گل در نظر افروخته بودی

دوشم همه شب در جگر سوخته بودی

میآمدی از مکتب و می کشتیم از ناز

گویا همه عاشق کشی آموخته بودی

در چشم من از خون جگر سوسنی آمد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۰

 

رفتی و کنار از من دیوانه گرفتی

کردی سفر از چشم و بدل خانه گرفتی

چون مهر نمودی و من از خویش بریدم

بد مهر شدی خوی به بیگانه گرفتی

فریاد از این قصه که درد دل ما را

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode