گنجور

 
اهلی شیرازی

ای سنبل زلف سیهت چین همه بر چین

از داغ تو شد نافه جگر سوخته در چین

با مدعیان نیست جز آلایش دامن

دامان خود از صحبت اینطایفه برچین

مجنون صفتم دید سگان صف زده گردم

گفتا برو از کوی من این معرکه برچین

ای زلف بر آن سرو چه پیچی که مرا گفت

کز شاخ امید من دلسوخته برچین

پاس گل روی تو مراد است که دایم

در دیده اهلی است ز خار مژه برچین