گنجور

 
اهلی شیرازی

آشفته ام از هجر و تو آشفته تر از من

من بیخبر از خویش و تو هم بیخبر از من

گفتم که صنوبر غم قدت برد از دل

او نیز خرابست بصد دل بتر از من

از پند عزیزان زره خواری عشقت

گر من گذرم عشق ندارد گذر از من

گرد دل از آهستگی خواهش جورت

عشق تو فرو شست بخون جگر از من

چونشمع من استاده بجان بهر هلاکم

میرم ز فرح گر بودت میل سر از من

کارم چو مه نو بتمنا می کشد از هجر

خورشید صفت گر نکنی کم نظر از من

اهلی قدری دامنم آلوده گر از می

شاید که قضا عفو کند اینقدر از من

 
 
 
ایرج میرزا

دیشب دو نفر از رفقا آمده بودند

در محضر من ساخته بر ماحضر از من

همراه یکیشان پسری بود که گفتی

چشمانش طلب میکند ارث پدر از من

از در نرسیده به همان نظره‌ی اول

[...]

صغیر اصفهانی

نگذاشت غم تنگ دهانت اثر از من

جز نام بجا نیست نشان دگر از من

برقی است خیال تو که بر خرمن جانم

هرگاه زند هیچ نماند اثر از من

بیرون نروم از خط فرمان تو هرگز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه