گنجور

 
اهلی شیرازی

تا کی ز دهانش بود ایدل سخن تو

خاموش که حرفی نجهد از دهن تو

شیرین دهنا، چون همه وصل است ز خسرو

خود را بچه خرسند کند کوهکن تو

تا کفر سر زلف تو باقی بود ای بت

مشکل که مسلمان شود این برهمن تو

بر برگ گل از باد سحر قطره شبنم

سیماب شود گر نگرد سیم تن تو

هیهات که یعقوب رسد سوی تو یوسف

کو باد که بویی برد از پیرهن تو

اهلی کفنت لاله صفت هرکه شکافد

یابد جگر سوخته یی در کفن تو