قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
در خون جگر همچو حباب است دل ما
از نیم نفس آه خراب است دل ما
ما تاب تف شعله رخسار نداریم
از یک نگه گرم کباب است دل ما
تا از نظر مرحمت یار فتادیم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
صیاد به من تنگ چنان کرده قفس را
کز تنگی جا بسته به من راه نفس را
این چشم پرآشوب نگاهی که تو داری
مستی است که بندد به قفا دست عسس را
چون بر نکشم آه و فغان از دل صد چاک
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
بازآ که دل از داغ تو آراسته تن را
پر ساخته زین لاله سراپای چمن را
ای روشنی دیده چو گشتی ز نظر دور
زنهار فراموش مکن حب وطن را
جز نام تو حرف دگرم ورد زبان نیست
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
تا کرده محبت هدف تیر تو جان را
بر قصد من ابروی تو زه کرده کمان را
حیرتزده در باغ تو چون بلبل تصویر
نگشاده نظر سوی تو بستیم زبان را
در عالم تصویر کس آگه زکسی نیست
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
روشن شده از حسن تو کاشانهام امشب
خوش باش که بر گرد تو پروانهام امشب
نخل قد دلجوی تو ای زینت فردوس
سیراب شد از گریهٔ مستانهام امشب
دست طلب از دامن وصل تو ندارم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
مهر تو به هر سینه عیان است و عیان نیست
چون عکس در آیینه نهان است و نهان نیست
با خلق جهان چشم سیهمست تو گویا است
این طرفه که با جمله زبان است و زبان نیست
فریاد که سررشته آشوب دو عالم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
آن شوخ دلآرا رخ زیباش لطیف است
بر روی چو گل زلف چلیپاش لطیف است
چشم سیهاش نام خدا معدن ناز است
طرز نگه نرگس شهلاش لطیف است
هر لحظه کند جلوه چو طاووس به رنگی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
ماییم که جز اشک ندامت بر ما نیست
کوثر به گوارایی چشم تر ما نیست
محویم به گلزار تو چون بلبل تصویر
شادیم که پرواز نصیب پر ما نیست
ما بهره نداریم ز آرام چو سیماب
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
ای وصل تو را آرزوی دل شده باعث
بر راه توام دوری منزل شده باعث
در گوشه ابروی تو آن خال مرا کشت
بر قتل من این زهر هلاهل شده باعث
گر دیر دهم جان ز غمش نیست ز سختی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
سر در ره جانانه فدا شد چه به جا شد
از گردنم این دین ادا شد چه به جا شد
میخواست رقیبم که من از غصه بمیرم
دیدی که خودش زود فنا شد چه به جا شد
از دود دلم وسمه کشیده است بر ابرو
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
خورشید تف از عارض تابان تو دارد
مه روشنی از شمع شبستان تو دارد
تمکین و سرافرازی و رعنایی و خوبی
سرو سهی از قدّ خرامان تو دارد
خود را ز حشم کم ز سلیمان نشمارد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
در دل به جز از عکس رخ دوست نگنجد
غیر از خط او گر همه یک موست نگنجد
ممتاز نکویان نه چنانی که بگویم
بالای دو چشمت اگر ابروست نگنجد
صد گل به سر از داغ تو ای شمع توان زد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵
آن کس که شبی دیده بیدار ندارد
راهی به سراپرده اسرار ندارد
یک مست می شوق در این مدرسهها نیست
قربان خرابات که هشیار ندارد
فریاد از آن دیده که بی دوست نگرید
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷
ای کعبه ارباب وفا کوی رفوگر
محراب دعا گوشه ابروی رفوگر
چون قطره شبنم که نشیند به رخ گل
دیدم عرقآلوده گل روی رفوگر
این رهزن صد قافله یا هاله ماه است
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰
آن روز که کردند به دل تخم وفا سبز
شد درد فراوان و نگردید دوا سبز
دل را دگر از عکس خط لالهغذاران
چون آینه گشته در و دیوار سرا سبز
آتش زده بر خشگ و تر هستی عاشق
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵
ای قدّ تو چون معنی برجسته مصرع
ابروی تو دیوان قضا را شده مطلع
بخشیده صدف را کف نیسان تو هرگز
گردانده چمن را نم فیض تو مخلّع
از بهر تو شد دفتر ایام مرتب
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
تنها نه دل لاله کباب است در این باغ
مرغ سحری در تاب و تاب است دراین باغ
هر برگ گلی دست حنابسته ساقی اس
هر گل قدحی پر ز شراب است در این باغ
هر جنبش اشجار چمن موجه دریا است
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
ای در نظرم نشو و نمای تو مبارک
آمد شد خاک کف پای تو مبارک
هم در دل محنتزده داغت گل دولت
هم در سر شوریده هوای تو مبارک
امروز لباست شده گلرنگ به خونم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
دهری که از او کام روا نیست چه حاصل
یاری که در او مهر و وفا نیست چه حاصل
اینجا است که هر دلشده بیمار هوایی است
درد است فراوان و دوا نیست چه حاصل
گیرم که به ظلمات رسیدی چو سکندر
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
عالم همه باطل غم عالم همه باطل
در جای چنین کوشش آدم همه باطل
این دیر همان کهنه بنایی است که در وی
شد تاج کی و سلطنت جم همه باطل
این عرصه همان دخمهزمین است که گرداند
[...]