گنجور

 
قصاب کاشانی

بازآ که دل از داغ تو آراسته تن را

پر ساخته زین لاله سراپای چمن را

ای روشنی دیده چو گشتی ز نظر دور

زنهار فراموش مکن حب وطن را

جز نام تو حرف دگرم ورد زبان نیست

کرده است دلم وقف ثنای تو دهن را

در محشر عشاق ضرور است نشانی

خوب است شهید تو کند چاک کفن را

پامال تو یک‌بار نگردید غبارم

چندان که فکندم به سر راه تو تن را

چون پسته که گیرد شکرش تنگ در آغوش

در قند نهان کرده دهان تو سخن را

هرگز نکنی آرزوی میوهٔ طوبی

بردار اگر دیده‌ای آن سیب ذقن را

در کام تو قصاب به حسرت نچکاند

تا خون نکند دایه بی مهر لبن را