گنجور

 
قصاب کاشانی

ای کعبه ارباب وفا کوی رفوگر

محراب دعا گوشه ابروی رفوگر

چون قطره شبنم که نشیند به رخ گل

دیدم عرق‌آلوده گل روی رفوگر

این رهزن صد قافله یا هاله ماه است

یا سرزده خط از رخ نیکوی رفوگر

از بهر رفوکاری‌اش افتاده شب و روز

صد پاره دل بر سر زانوی رفوگر

گر بند قبا جانب گلزار گشاید

گلزار معطر شود از بوی رفوگر

بیرون ز کفم شد دل و دین آخر و گشتم

قصاب اسیر قد دلجوی رفوگر