گنجور

 
قصاب کاشانی

تا کرده محبت هدف تیر تو جان را

بر قصد من ابروی تو زه کرده کمان را

حیرت‌زده در باغ تو چون بلبل تصویر

نگشاده نظر سوی تو بستیم زبان را

در عالم تصویر کس آگه زکسی نیست

از هم چه خبر دیده حیرت‌زدگان را

باشد چو یکی آینه این خانهٔ زیبا

مسکن مشمارید سرای گذران را

بگذر ز گل عیش که گلزار تعلق

خار ره مقصود بود کعبه روان را

صورت چه پذیرد ز نظر بی دل روشن

بی آینه در باز مکن آینه دان را

از باد تکبر سر بی مغز تهی ساز

بر دوش کشی چند تو این بار گران را

بندد کمر بندگی قد تو شمشاد

چون جلوه دهی در چمن آن سرو روان را

قصاب جهان چون به عناد است و دورنگی

جا داده در آغوش بهار تو خزان را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode