گنجور

 
قصاب کاشانی

صیاد به من تنگ چنان کرده قفس را

کز تنگی جا بسته به من راه نفس را

این چشم پرآشوب نگاهی که تو داری

مستی است که بندد به قفا دست عسس را

چون بر نکشم آه و فغان از دل صد چاک

از ناله چه سان منع توان کرد جرس را

یا رب نشود کشته به شمشیر جفایت

هر کس که به دل راه دهد غیر تو کس را

از دامنت ای شاخ گل گلشن خوبی

کوته نکند خار جفا دست هوس را

از کوی تو عنقا نتوانست گذشتن

کی قوت پرواز بود بال مگس را

شد عرصه جولانگه تو دیده قصاب

هرگه که برانگیختی از نار فرس را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode