گنجور

 
قصاب کاشانی

آن روز که کردند به دل تخم وفا سبز

شد درد فراوان و نگردید دوا سبز

دل را دگر از عکس خط لاله‌غذاران

چون آینه گشته در و دیوار سرا سبز

آتش زده بر خشگ و تر هستی عاشق

تا که به بر همچو گل سرخ قبا سبز

مور است فتاده گذرش بر شکرستان

یا خضر خطت گشته لب آب بقا سبز

بس خرمی از خاطر احباب رمیده است

طوطی نکند جلوه در آیینه ما سبز

خرم نشد از گریه و آهم دل ناشاد

غم‌خانه ما را نکند آب و هوا سبز

قصاب شده خون تو پامال نگاری

کانجا نتوانی شدن از بیم جفا سبز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode