گنجور

 
قصاب کاشانی

روشن شده از حسن تو کاشانه‌ام امشب

خوش باش که بر گرد تو پروانه‌ام امشب

نخل قد دلجوی تو ای زینت فردوس

سیراب شد از گریهٔ مستانه‌ام امشب

دست طلب از دامن وصل تو ندارم

هرچند که در بزم تو بیگانه‌ام امشب

سروی شد و چون شعله قد افروخت به افلاک

هر دود که برخاست ز ویرانه‌ام امشب

از بهر یکی جرعه می‌باز چو قصاب

جاروبکشی گوشهٔ می‌خانه‌ام امشب