گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

بستی گره از بهر جفا زلف دو تا را

برداشتی از روی زمین رسم وفا را

تا بسته مژگان تو گشتیم بغمزه

زد چشم تو بر هم همه جمعیت ما را

کس نیست که آیین جفا به ز تو داند

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

سویم شب هجران گذری نیست کسی را

بر صورت حالم نظری نیست کسی را

کس نیست که از تو خبری سوی من آرد

مردم ازین غم خبری نیست کسی را

نگذاشت اثر در رهت از هستی من غم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

بر باد مده سلسله مشک فشان را

مگشای ز پیوند تنم رشته جان را

راز تو نهانست مرا در دل و ترسم

چشم ترم اظهار کند راز نهان را

رخساره بهر کسی منما فتنه مینگیز

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

خورشید بسی خاک‌نشین شد به هوایت

روزی نتوانست که بوسد کف پایت

فریاد که جانم به لب آمد ز تحیر

حرفی نشنیدم ز لب روح‌فزایت

خون ریخته بهر ثواب از همه جز ما

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

عکس قد او آینه بربود خطا کرد

خود را چو دل ما هدف تیر بلا کرد

اشک آینه دار قد خم گشته من شد

دردا که قدم را غم عشق تو دو تا کرد

فریاد ز ناسازی طالع که نکردیم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

محتاج وصال تو که باشد که نباشد

مشتاق جمال تو که باشد که نباشد

دیوانه بکویت ز که آید که نیاید

آشفته حال تو که باشد که نباشد

ای شمع بسان من دل سوخته شبها

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

خوش آنکه غم سیم‌بری داشته باشد

وز غم همه‌دم چشم تری داشته باشد

صاحب‌نظر آنست که چون چشم گشاید

با ماه‌لقایی نظری داشته باشد

ثابت‌قدم آنست که غافل ننشیند

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

ناله گره از رشته کارم نگشاید

کار دلم از ناله زارم نگشاید

مشکل که گشاید گره از کار دلم بخت

تا شانه خم زلف نگارم نگشاید

دولت نگشاید در اقبال برویم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

پیش تو گل از شرم سرانداخته در پیش

گویا که پشیمان شده از آمدن خویش

گل جای بسر دارد اگر بگسلد از خار

ای گل منشین پیش رقیبان بداندیش

در باغ چرا پیرهن گل شده خونین

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

در دل الم از غنچه خندان تو دارم

در دیده نم از لعل درافشان تو دارم

آشفتگی از سنبل گیسوی سیاهت

سرگشتگی از سرو خرامان تو دارم

بر رشته جان سبحه صفت صد گره از غم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

گر چشم برخسار تو صد بار گشادم

هر بار دو صد سیل برخسار گشادم

فریاد کنان راز دلم پیش تو بگشاد

هر سیل که از دیده خونبار گشادم

آه از تو که ناگفته باغیار گشادی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

ای شمع که شد سوخته عشق تو جانم

روشن شده باشد بتو هم سوز نهانم

مشهور جهان چون نشود حسن تو از من

عمریست من از عشق تو رسوای جهانم

بر بند زبانم بتکلف که نیفتد

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

ای لعل سخن گوی تو کام دل زارم

وقتست که کام دل از آن لعل بر آرم

می خواهم از آن لب سخنی بشنوم اما

تا لب بگشایی بسخن صبر ندارم

بگشا بتکلم لب و با من سخنی گوی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

چشمی بگشا سوی من و زاری من بین

در دام غم عشق گرفتاری من بین

از جور و جفا مردم و آهی نکشیدم

آزار رقیبان و کم آزاری من بین

کردم ز رخت منع دل و مردم دیده

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

درد دل ما را ز ره لطف دوا کن

لطفی بنما چاره درد دل ما کن

عمریست که مشتاق لقاییم خدا را

زین بیش مشو پرده نشین عرض لقا کن

از پای در افتادم و از سر بگذشتم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱

 

رحمی باسیران شب تار نداری

بر روز قیامت مگر اقرار نداری

جورست ترا کار و درین کار که هستی

با هیچ کسی جز دل من کار نداری

ای دل پس ازین سلسله عشق مجنبان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

از شرم رخت منزل یوسف شده چاهی

در روی زمین نیست برخسار تو ماهی

من مایل آنم که کنی میل من اما

مشکل که کند میل گدایی چو تو شاهی

از چشم فتادم بتو هر گاه که گفتم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۲۶

 

در صدف صدق جناب متولی

کز رای منیرش عتباتست منور

عمریست دماغ دل سکان مشاهد

از رایحه مکرمت اوست معطر

پاکیزه نهادی که مراد دو جهانش

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » مسبع

 

وقتست که شام غم هجران بسر آید

در باغ امل نخل تمنا ببر آید

ماه غرض از مطلع امید بر آید

در ظلمت شب مژده فیض سحر آید

از برج وبال اختر طالع بدر آید

[...]

فضولی
 
 
sunny dark_mode