عکس قد او آینه بربود خطا کرد
خود را چو دل ما هدف تیر بلا کرد
اشک آینه دار قد خم گشته من شد
دردا که قدم را غم عشق تو دو تا کرد
فریاد ز ناسازی طالع که نکردیم
جا در دل آن ماه که جا در دل ما کرد
کار غم تو با دل تنگم شب هجران
کاریست که با غنچه دم باد صبا کرد
تو گرد ز دامن بفشاندی و من از غم
مردم که چرا بخت مرا از تو جدا کرد
خون ریخت جگر سوخت بدن خست دل آزرد
با ما غم عشق تو چه گویم که چها کرد
برداشت دل از سجده ابروی بتان سر
در حیرت آنم که چنین سهو چرا کرد
تا قطره آبی نشد از جای نجنبید
در هر دل پرسوز که پیکان تو جا کرد
در پنجه غم ماند گریبان فضولی
زان روز که دامان تو از دست رها کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق نافرجام و درد و رنج ناشی از جدایی است. شاعر از غم و عذاب قلبیاش میگوید که به علت عشق یک معشوق ساخته است. او به دنبال توجیه سوختن دل و جگرش به خاطر این عشق و جدایی است و از قضاوت سرنوشت و بار سنگین غم خود به ویژه در شبهای هجران شکایت میکند. در عین حال، او به زیباییهای معشوق و تأثیر آن بر زندگیاش اشاره میکند و در نهایت حس ناامیدی و حیرت خود از وضعیت موجود را بیان میکند.
هوش مصنوعی: عکس قد او آینه را برید و از بین برد، او اشتباه کرد، زیرا خود را هدف تیر مصیبت دل ما قرار داد.
هوش مصنوعی: اشکهای من که مانند آینهای صاف هستند، به خاطر ناراحتی و غم عشق تو، باعث شده قد من خم شود. ای دریغا که عشق تو چقدر بار سنگینی بر دوشم گذاشته است.
هوش مصنوعی: فریاد میزنیم از اینکه سرنوشت برای ما مناسب نبود، چرا که ما جایی در قلب آن ماه ایجاد نکردیم، در حالی که او در دل ما جا دارد.
هوش مصنوعی: غم تو در دل من، مثل حالتی است که در شب جدایی ایجاد میشود؛ کاری که با غنچه در هنگام وزش نسیم صبح میشود.
هوش مصنوعی: تو گردی از دامن خود پاشیدی و من از درد و غم به حال خود مینگرم که چرا بخت من را از تو دور کرد.
هوش مصنوعی: خون چکیده و جگر سوخته، بدن خسته و دل آزرده است. نمیدانم از عشق تو چه بگویم و چه بلایی بر سرم آوردهای.
هوش مصنوعی: دل خود را از سجده کردن به ابروهای بتان برداشتهام و اکنون دچار حیرت و شگفتی هستم که چرا چنین اشتباهی کردم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که هیچ آبی از جایش حرکت نکند، در دلهای پرآشوب که تیر تو را در خود جا دادهاند، هیچ تحولی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: از آن روزی که تو دیگر از دستم رها شدی، من در چنگال غم و ناراحتی گرفتار ماندم و حتی به خودم نمیتوانم برسما.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میزان فلک قسم شب و روز جدا کرد
از روز نوا بستد و شب را به نوا کرد
بر سخت به انصاف همین را و همان را
چون هر دو به تقویم رسیدند رها کرد
نی بی سبب آمد به میان اندر میزان
[...]
تا باز فلک طبع هوا را چو هوا کرد
بلبل به سر گلبن و بر شاخ ندا کرد
بی برگ نوایی نزد از طبع به یک شاخ
چون برگ پدید آمد پس رای نوا کرد
شاخی که ز سردی و ز خشکی شده بد پیر
[...]
تا غمزه خون ریز تو قصد دل ما کرد
بیچاره دلم را هدف تیر بلا کرد
در خواب نبیند رخ آرام دگر بار
هر دل که طمع در طلب وصل شما کرد
چون نیست دلم را ز غمت روی رهایی
[...]
یارم به وفا وعده بسی داد و جفا کرد
هر وعده که آنم به جفا داد، وفا کرد
مهر تو بر آیینه دل پرتوی انداخت
ماننده ماه نوم انگشت نما کرد
هر جور که دیدم ز جهان، جمله جفا بود
[...]
بیمار ترا کس نتوانست دوا کرد
هم درد تو خوشتر که علاج دل ما کرد
عشاق قلندر صفت از عشق نمیرند
آنکس که بمیرد همه گویند خطا کرد
با پیر من از عشق بکی گفت بپرهیز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.