گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

جانم ز غمت به لب رسیده ست

روزم ز خطت به شب رسیده ست

دل خسته مکن به زخم خارم

چون نخل تو را رطب رسیده ست

راهیست مرا به گنج مطلوب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

گه عشق به ذات می نماید

گاهی به صفات می نماید

بی پرده یکیست ذاتش اما

در پرده ذوات می نماید

در ستر بطون و سر وحدت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

عارف که سخن به راه گوید

الله ولا سواه گوید

اثبات وجود خلق با حق

در طور یقین گناه گوید

هرکس که شود مرید عشقت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

هر مست که می به دست گیرد

زان نرگس می پرست گیرد

آن را که فکند ساقت از پای

جز ساعد تو که دست گیرد

با قدر بلند سدره خود را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

دل با غمت آشناییم داد

وز صبر و خرد جداییم داد

شب می مردم خیالت آمد

وز چنگ اجل رهاییم داد

تابد ز درونم آفتابی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

ای کرده ز حال من فراموش

چون جان که کند ز تن فراموش

گفتم که بر تو قصه گویم

کین گونه مکن ز من فراموش

دیدم رخ تو ز دور و کردم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

دی تجربة المداد کردم

وصف خط تو سواد کردم

شاگرد شدم خط لبت را

نسخ خط اوستاد کردم

هر نقطه که بر ورق نهدم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

ساقی برآمد ابر بهاران

شد سبزه و گل خرم ز باران

ژاله گهر ریخت در جام لاله

لاله علم زد بر کوهساران

نرگس گشاده چشمی پر اختر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

گر یار ما را پروای یاران

زین گونه باشد ای وای یاران

آن غیرت حور از در درآمد

شد رشک جنت مأوای یاران

جز اشک سیم و وجه زر از وی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

ابروی تو هرکه دید ای ماه

زد نعره که الهلال والله

از عرش گذشت دست همت

وز فرش حریم توست کوتاه

خواهم به هوای تو بتان را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

بی لعل تو دل درون سینه

خون است چو می در آبگینه

غمهای تو برد صبرم از دل

تاراج سپاه شد خزینه

مرغ دل من ز روی و خالت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

ای نامه ز خود به خود نوشته

در وی همه نیک و بد نوشته

هر دم صنعت ز لوح هستی

صد حرف سترده صد نوشته

در نقطه خال عارفان را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹

 

ماییم ز مشرب مغانه

در کوی مغان گرفته خانه

همواره می مغانه نوشیم

بر نغمه چنگ یا چغانه

عشق است ترانه گو درین بزم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

هر چند شود عدو زبونت

سررشته حزم را مکن گم

چون مار فتد به زیر پایت

پا بر سرمار نه نه بر دم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

ای خسته دل شکسته ما

از طالع ناخجسته ما

جز تیغ تو آرزو ندارد

مرغ دل بال بسته ما

مادام هوس نهادگانیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

این کلبه نشیمن نیاز است

خلوتگه محرمان راز است

چون خانه چشم اهل بینش

بر روی خسان درش فراز است

هر نقش عجب در او که بینی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

ما را به غم تو هیچ کم نیست

تا هست غم تو هیچ غم نیست

خالی ز دل شکسته حالی

در زلف تو هیچ پیچ و خم نیست

خشک است رخت ز اشک رحمت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

ماهی چو رخت فلک ندارد

قرص مه او نمک ندارد

لطفی که تو در سرشت داری

انسان چه بود ملک ندارد

خالی به رخت بزن که بی خال

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

ای ماه که می نپرسی از من

زانگاه که می نپرسی از من

آوازه فکند در همه شهر

بدخواه که می نپرسی از من

شاهی تو گدا چگونه گوید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۹ - وایضا له

 

ای ماه نوت تراشه سم

بر سنبله داسه بسته از دم

بر سم تو آن نه نعل و میخ است

شد پی سپرت هلال وانجم

با پویه تو چو گوی کرده

[...]

جامی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode