گنجور

 
جامی

عارف که سخن به راه گوید

الله ولا سواه گوید

اثبات وجود خلق با حق

در طور یقین گناه گوید

هرکس که شود مرید عشقت

اول کم مال و جاه گوید

با خرقه و طیلسان بسازد

ترک کمر و کلاه گوید

بر یاد تو زار زار گرید

وز شوق تو آه آه گوید

کاری که نه غایتش تو باشی

آن را عمل تباه گوید

خواهد خط تو چو شب نویسد

بیند رخ تو چو ماه گوید

چون ماه رخ تو دید جامی

کی وصف شب سیاه گوید