گنجور

 
جامی

هر مست که می به دست گیرد

زان نرگس می پرست گیرد

آن را که فکند ساقت از پای

جز ساعد تو که دست گیرد

با قدر بلند سدره خود را

پهلوی قد تو پست گیرد

گر عشق تو بر فلک نهد بار

پشت وی ازان شکست گیرد

از زلف تو بخت کار ما را

تعلیم گشاد و بست گیرد

هر چند که سیست لام زلفت

صد ماهی دل به شست گیرد

جامی که و جام می که خود را

از لعل لب تو مست گیرد