گنجور

 
جامی

این کلبه نشیمن نیاز است

خلوتگه محرمان راز است

چون خانه چشم اهل بینش

بر روی خسان درش فراز است

هر نقش عجب در او که بینی

آیینه صنع نقش ساز است

خوش آن که ز هر کتاب در وی

بر شاهد علم دیده باز است

آن شاهد خوش که بر رخ او

از خط ورق نقاب ناز است

شاهد اینست در حقیقت

باقی همه صورت مجاز است

کوتاه کن این حدیث جامی

کافسانه شاهدان دراز است

 
 
 
سعدی

وامش مده آن که بی نماز است

گر چه دهنش ز فاقه باز است

کمال خجندی

گر عشق تو داغ جان گذار است

صد شکر که داغ دلنواز است

گر درد تو بار صحبت ماست

غم نیز ز محرمان راز است

دل کم نکند نیازمندی

[...]

وحیدالزمان قزوینی

بویی که درین سخن ز راز است

چون نصب قرینه ی مجاز است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه