گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۱۴

 

غیرت وجه حالی من وجهک المنقش

شوشت حال قلبی من صد غک المشوش

ای قد و قامتت خوب وی زلف و عارضت خوش

آبی بر آتشم زن آبی بده چو اتش

مهلا فداک روح فالجسم فات عشقا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۲۱

 

اشرب مع الندامی فی روضة الخزامی

فالصبح قد تبدی والریح قد تنسم

ای دلربای ساده برگیر جام باده

دل خستگان غم را از باده ساز مرهم

یا معدن الملاحه الراح منک راحه

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۳۴

 

الامر فی نفاذ والملک فی قرار

والعید قد تجلی من غرة النهار

ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در

از یار خواه باده وز باده خواه یاری

یا مالک المعالی یا کاشف المعانی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۴۴

 

الدیک فی صیاح واللیل فی انهزام

والنور قد تبدی من لجة الظلام

ای همچو دیده در خوروی همچو جان گرامی

چون از غم تو شادم می ده به شادکامی

اسمع فداک روحی فالدیک قال حقا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

هر کونه باو باقی است بحقیقت فانی است

هر که نه باو زنده او مرده جاودانی است‌

میبدی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۸

 

از بلخ تا به ترمذ اسبیم وعده کردی

چون بی خبر درآیم دانی چه گفته باشم

در هر دو گامی از ره چون خر به سر درآید

با خر به سر درآیم دانی چه گفته باشم

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۳۷

 

ای طره های خوبان از نافه تو بویی

هژه هزار عالم در عرصه تو گویی

چون شمع جمله دادی پروانه غمت را

وانگه ز تو ندیده پروانه هیچ رویی

حسن هزار لیلی از گلبن تو رنگی

[...]

ادیب صابر
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

عشق تو چون درآید شور از جهان برآید

دل‌ها در آتش افتد؛ دود از میان برآید

در آرزوی رویت، بر آستان کویت

هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید

تا تو سر اندر آری، صد راز سر برآری

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶

 

با کفر زلفت ای جان ایمان چه کار دارد

آنجا که دردت آید درمان چه کار دارد

سحرا که کرده‌ای تو با زلف و عارض ارنه

در گلشن ملایک شیطان چه کار دارد

دل بی‌نسیم وصلت تنها چه خاک بیزد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷

 

آوازهٔ جمالت چون از جهان برآمد

آواز بی‌نیازی از آسمان برآمد

تا پرده گشت مویت در پرده رفت رویت

روز جهان فرو شد راز نهان برآمد

هر کو چو شمع پرورد از آتش تو جان را

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

دل رفت و می‌ندانم حالش که خود کجا شد

آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد

هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم

پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد

چندان که بیش جستم کم یافتم نشانش

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸

 

بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد

دل را قیامت آمد شادان چگونه باشد

تو کامران حسنی از خود قیاس میکن

آن کو اسیر هجر است آسان چگونه باشد

پیغام داده بودی گفتی که چونی از غم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

آواز حسنت ای جان هفت آسمان بگیرد

سلطان عشقت ای مه هر دو جهان بگیرد

زلف تو گر به عادت خود را کمند سازد

مرغ از هوا درآرد، مه ز آسمان بگیرد

ماهی است عارض تو کاندر سپهر خوبی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲

 

این عشق آتشینم دود از جهان برآرد

وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد

هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت

«واخجلتا»سُرایان سر ز آسمان برآرد

یارب چه عشق داری کآزرم کس ندارد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

چون زلف یار گیرم دستم به یارب آید

چون پای دوست بوسم جانم بر لب آید

هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم

کز دست یارب من یارب به یارب آید

تا خط نو دمیدش بگریزم از غم او

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰

 

کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم

دارم به کفر عشقت ایمان چرا ندارم

سوزی ز ساز عشقت در دل چرا نگیرم

رمزی ز راز مهرت در جان چرا ندارم

آتش به خاک پنهان دارند صبح خیزان

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷

 

در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده

در پیشت ایستادم چون شمع سر بریده

چشم از تو می بدزدم پیش رقیب گویی

چشم بدم که ماندم از تو نظر بریده

از تیغ بی‌وفایی بینی چو برنشینی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه

از سکه گشت کارم، تدبیر کار من چه

زرین رخم ز عشقت بی‌آب و سنگ مانده

بر سنگ تو ندانم آب و عیار من چه

بر بوی وصل تا کی درد سر فراقت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

ای چشم پر خمارت دلها فگار کرده

وی زلف مشک‌بارت جان‌ها شکار کرده

از روی همچو حورت صحرا چو خلد گشته

وز آه عاشقانت دریا بخار کرده

یک وعده در دو ماهم داده که می‌بیایم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴

 

شوریده کرد ما را عشق پری جمالی

هر چشم زد ز دستش داریم گوشمالی

زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی

بازار زهد ما را بشکست عشق خالی

با سرکشی که دارد خوئی چه تندخوئی

[...]

خاقانی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۹۱
sunny dark_mode