گنجور

 
خاقانی

دل رفت و می‌ندانم حالش که خود کجا شد

آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد

هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم

پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد

چندان که بیش جستم کم یافتم نشانش

گوئی چه حالش افتاد یارب دگر کجا شد

بردم بدو گمانی کز عشق گشت رسته

مانا که گشت عاشق ظنم مگر خطا شد

یا آب بود و ناگه اندر زمین فرو شد

یا مرغ بود و از دام پرید در هوا شد

گفتم دلی که دیده است پیرو غریب و خسته

کامروز چند روز است کز پیش ما جدا شد

ناگاه کودکی گفت دیدم دلی شکسته

در دام زلف یاری افتاد و مبتلا شد

 
 
 
قوامی رازی

خوشتر ز عشق خوبان، اندر جهان چه باشد

هرکس که عشق ورزد، زر از گزر تراشد

باغی است عشقبازی که اندر بهار شادی

هم ابر در فشاند، هم باد مشک پاشد

از درد عشقبازان، وز ناز خوب رویان

[...]

مولانا

بعد از سماع گویی کان شورها کجا شد

یا خود نبود چیزی یا بود و آن فنا شد

منکر مباش بنگر اندر عصای موسی

یک لحظه آن عصا بد یک لحظه اژدها شد

چون اژدهاست قالب لب را نهاده بر لب

[...]

اسیری لاهیجی

شهباز روح قدسی از دام تن جدا شد

طیران به لامکان کرد باقی بی فنا شد

از مجلس طبیعت یکباره چون برون رفت

در عالم الهی مستغرق لقا شد

عارف که چشم جانش بینا بنور حق شد

[...]

محتشم کاشانی

فوت امیر چندان آمد گران بر ایام

کز بار آن مصیبت پشت فلک دو تا شد

چون در ریاض هستی نخل مراد ما بود

تاریخ رحلتش نیز نخل مراد ما شد

کلیم

زان رخنه ها که تن را از ناوک جفا شد

در دشت استخوانم دام ره بلا شد

تا دیده توقع از روزگار بستم

در چشمم از غباری بنشست توتیا شد

یکباره عشق کس را زیر و زبر نسازد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه