گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

الدیک فی صیاح واللیل فی انهزام

والنور قد تبدی من لجة الظلام

ای همچو دیده در خوروی همچو جان گرامی

چون از غم تو شادم می ده به شادکامی

اسمع فداک روحی فالدیک قال حقا

یا معشر السکاری هبوا من المنام

صبح است و باده حاضر می ده که کم در افتد

وقتی بدین لطیفی کاری بدین تمامی

یا صاحب الاغانی اضرب علی المثانی

شعری کزهر روض فی سیدالکرام

یاد مظفرالدین می خور که نوش بادت

یعنی قزل که پیشش گردون کند غلامی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجیرالدین بیلقانی

ای همچو دیده در خوروی همچو جان گرامی

چون از غم تو شادم می ده به شادکامی

مولانا

دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی

تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی

ای عاشق الهی ناموس خلق خواهی

ناموس و پادشاهی در عشق هست خامی

عاشق چو قند باید بی‌چون و چند باید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مجد همگر

ای چون حیات شیرین وی چون روان گرامی

جانی و دیده یا دل زینها همه کدامی

هربام چون خرامی سرو روان باعی

هر شام چون برآئی مهتاب طرف بامی

نوشی و خوشگواری نیشی و جانشکاری

[...]

سعدی

صاحب نظر نباشد در بند نیک‌نامی

خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی

ای نقطهٔ سیاهی بالای خط سبزش

خوش دانه‌ای ولیکن بس بر کنار دامی

حور از بهشت بیرون، ناید، تو از کجایی؟

[...]

سیف فرغانی

در حضرت تو کآنجاسلطان کند غلامی

عشقت بداد مارا جامی بدوست کامی

در سایه مانده بودم چون میوه نارسیده

خورشید عشقت آمد ازمن ببرد خامی

از عشق قید کردم بر پای دل که چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه