گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲۸ - در مدح عز الدین امیر یوسف سپه سالار

 

چون یوسف سپهر چهارم ز چاه دی

آمد به دلو در طلب تخت مشتری

سیاره‌ای ز کوکبهٔ یوسف عراق

آمد که آمد آن فلک ملک پروری

هان مژده هان که رستی ازین قحط مردمی

[...]

خاقانی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴

 

ای بوده خسروان را همچون پیامبری

پرورده بندگان را همچون برادری

هر دیده از وفات تو گریان چو چشمه ای

هرسینه از فراق تو سوزان چو مجمری

از حسرت تو چیست جهان پای در گلی

[...]

سید حسن غزنوی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶ - تهنیت میلاد یکی از وزراء

 

بر تخت اوج رفت درخشنده اختری

زندان کار شکست فروزنده گوهری

بگشاد اگرچه بود شه مالک زمان

رضوان گلستان جنان بر جهان دری

این درقه ی مکوکب کردون فیل رای

[...]

اثیر اخسیکتی
 

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - فی نعت سیدالمرسلین و خاتم‌النبیین محمدالمصطفی (ص)

 

ای کرده خاک پای تو با عرش همسری

ختم است بر کمال تو ختم پیمبری

در معرض ظهور نکرد از علو قدر

با آفتاب سایۀ شخصت برابری

باد صبا ببست میان نصرت تو را

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۵

 

تا کی هواپرستی و برگردی از خدای

تا چند دین فروشی و دنیای دون خری

در نه قدم به صدق چو مردان راهرو

زین جای پر خطا مگر از صدق بگذری

نجم‌الدین رازی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۵

 

هر روز بامداد به آیین دلبری

ای جان جان جان به من آیی و دل بری

ای کوی من گرفته ز بوی تو گلشنی

وی روی من گرفته ز روی تو زرگری

هر روز باغ دل را رنگی دگر دهی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۶

 

شد جادوی حرام و حق از جادوی بری

بر تو حرام نیست که محبوب ساحری

می‌بند و می‌گشا که همین است جادوی

می‌بخش و می‌ربا که همین است داوری

دریا بدیده‌ایم که در وی گهر بود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۷

 

هر روز بامداد درآید یکی پری

بیرون کشد مرا که ز من جان کجا بری

گر عاشقی نیابی مانند من بتی

ور تاجری کجاست چو من گرم مشتری

ور عارفی حقیقت معروف جان منم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۸

 

ای دل ز بامداد تو بر حال دیگری

وز شور خویش در من شوریده ننگری

بر چهره نزار تو صفرای دلبری است

تا خود چه دیده‌ای که ز صفراش اصفری

ای دل چه آتشی که به هر باد برجهی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۰

 

جان خاک آن مهی که خداش است مشتری

آن کس ملک ندید و نه انسان و نی پری

چون از خودی برون شد او آدمی نماند

او راست چشم روشن و گوش پیمبری

تا آدمی است آدمی و تا ملک ملک

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۱

 

ای عشق پرده در که تو در زیر چادری

در حسن حوریی تو و در مهر مادری

در حلقه اندرآ و ببین جمله جان‌ها

در گوش حلقه کرده به قانون چاکری

در آینه نظر کن و در چشم خود نگر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹۲

 

ای بس فراز و شیب که کردم طلب گری

گه لوح دل بخواندم و گه نقش کافری

گه در زمین خدمت چون خاک ره شدم

بر چرخ روح گاه دویدم باختری

گم گشته از خود و دل و دلبر هزار بار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۴

 

بزم و شراب لعل و خرابات و کافری

ملک قلندرست و قلندر از او بری

گویی قلندرم من و این دلپذیر نیست

زیرا که آفریده نباشد قلندری

تا کی عطارد از زحل آرد مدبری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۶

 

سیمرغ و کیمیا و مقام قلندری

وصف قلندرست و قلندر از او بری

گویی قلندرم من و این دل پذیر نیست

زیرا که آفریده نباشد قلندری

دام و دم قلندر بی‌چون بود مقیم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲۳

 

یا من یزید حسنک حقا تحیری

اهلا و مرحبا بسراج منور

یا من سألت عن صفةالروح کیف هو

االروح لاح من قمرالحسن فابصر

فی برق و جنتیه حیات مخلد

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۹

 

ای آن زمین وقار که بر آسمان فضل

ماه خجسته منظر و خورشید منظری

قومی ز ناقدان سخن گفته ظهیر

ترجیح می نهند بر اشعار انوری

جمعی دگر بر این سخن انکار می کنند

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲۰

 

جمعی ز اهل خطه کاشان که برده‌اند

ز ارباب فضل و فطنت گوی هنروری

کردند بحث در سخن منشیان نظم

تا خود که سفت به درر دری دری

در انوری مناظره شان رفت و در ظهیر

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

ای از کف تو یافته عالم توانگری

ابری که بر سر آمده ی هفت کشوری

نی نی که ابر سایل دریای دست توست

او را کجا رسد که کند با تو همسری؟

در مرتبت ز عالم انسان گذشته‌ای

[...]

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳

 

ای برق اگر به گوشه آن بام بگذری

آنجا که باد زهره ندارد خبر بری

ای مرغ اگر پری به سر کوی آن صنم

پیغام دوستان برسانی بدان پری

آن مشتری خصال گر از ما حکایتی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۱

 

رفتی و همچنان به خیال من اندری

گویی که در برابر چشمم مصوری

فکرم به منتهای جمالت نمی‌رسد

کز هر چه در خیال من آمد نکوتری

مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode