گنجور

 
مولانا

شد جادوی حرام و حق از جادوی بری

بر تو حرام نیست که محبوب ساحری

می‌بند و می‌گشا که همین است جادوی

می‌بخش و می‌ربا که همین است داوری

دریا بدیده‌ایم که در وی گهر بود

دریا درون گوهر کی کرد باوری

سحر حلال آمد بگشاد پر و بال

افسانه گشت بابل و دستان سامری

همیان زر نهاده و معیوب می‌خرد

ای عاشقان کی دید که شد ماه مشتری

امروز می‌گزید ز بازار اسپ او

اسپان پشت ریش و یدک‌های لاغری

گفتم که اسب مرده چنین راه کی برد

گفتا که راه ما نتوان شد به لمتری

کشتی شکسته باید در آبگیر خضر

کشتی چو نشکنی تو نه کشتی که لنگری

دنیا چو قنطره‌ست گذر کن چو پا شکست

با پای ناشکسته از این پول نگذری

زیرا رجوع ضد قدوم است و عکس او است

فرمان ارجعی را منیوش سرسری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

ای اَبر بهمنی که به چشم من اندری

تن زن زمانکی و بیاسای و کم گری

این روز و شب گریستن زاروار چیست

نه چون منی غریب و غم عشق برسری

بر حال من گری که بباید گریستن

[...]

منوچهری

برگ گل سپید به مانند عبقری

برگ گل دو رنگ به کردار جعفری

برگ گل مُوَرَّدِ بشکفتهٔ طری

چون روی دلربای من، آن ماه سعتری

قطران تبریزی

پوشیده مشگ ز ابر سیه چرخ چنبری

کافور بر گرفت ز که باد عنبری

از گل زمین شده چو تذروان هندوی

وز ابر آسمان چو پلنگان بربری

از سنگ خاره گشت گلاب و عرق روان

[...]

مسعود سعد سلمان

ای فال گیر کودک فالم ز روی تو

با روشنایی مه و با سعد مشتری

هستت ز نخ بلورین گوی و در آن بلور

پیدا خیال حسن لطیفی و دلبری

دارند صورت پری اندر بلور و تو

[...]

ابوالفرج رونی

ای پیشکار تخت تو کیوان و مشتری

ای نجم شرق و غرب ترا گشته مشتری

در جرم عقل طبعی و در جسم عدل جان

بر شخص فضل دستی و بر عرض حق سری

اقبال را به همت بهتر طلیعه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالفرج رونی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه