گنجور

 
مجد همگر

جمعی ز اهل خطه کاشان که برده‌اند

ز ارباب فضل و فطنت گوی هنروری

کردند بحث در سخن منشیان نظم

تا خود که سفت به درر دری دری

در انوری مناظره شان رفت و در ظهیر

تا مر کراست پایه برتر ز شاعری

از آب فاریاب یکی عرضه داد در

وز خاک خاوران دگری ماه خاوری

تفضیل می‌نهاد یکی مهر بر قمر

ترجیح می‌نمود یکی حور بر پری

انصاف چون نیافت گروه از دگر گروه

من بنده را گزید نظرشان به داوری

بر من به پنج بیت نهادند منتی

کآنرا به هفت عضو رهینم به چاکری

محضر نوشته شد چو به من داعی آمده ست

استفتی از دو سر ز سر نیک محضری

در کان بر آن چو بگشتم کران کران

در قعر بحر این چو نمودم شناوری

شعر یکی تر آمد چون در شاهوار

نظم یکی برآمد چون زر جعفری

شعر ظهیر اگر چه سرآمد ز جنس نظم

با طرز انوری نزند لاف همسری

بدری که طالع آمد از آن نظم کی فتد

با آفتاب گفته او در برابری

کی همچو آفتاب بود در فروغ، ماه

کی همچو حور باشد در نیکویی پری

بر اوج مشتری برسد تیر نظم او

خاصه گه ثناگری و مدح گستری

طعم رطب اگرچه لذیذ است و خوش مذاق

کی به بود به خاصیت از قند عسکری

بید ارچه سبز و نغز و لطیف است در بهار

کی در چمن به جلوه کند قد عرعری

هر چند لاله صحن چمن را دهد فروغ

پهلو کجا زند به بهی با گل طری

گرچه طباع مختلف و نوع بی مراست

و انواع را طباع پراکنده مشتری

این است اعتقاد رهی در دو عذب گو

گر تو مقلد نظر مجدهمگری

این خشک جان نثار سرخاک آن دوباد

کاشعارشان چو آب روان آمد از تری

زاد این نتیجه نیم شب از آخر رجب

درخی و عین و دال ز هجر پیمبری