گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱۷

 

با تو چه روز بود که من آشنا شدم؟

کز روزگار صبر و سلامت جدا شدم

هر دم به خون دیده خود غرقه می شوم

من خون گرفته با تو کجا آشنا شدم؟

از من قرار و صبر، ندانم کجا شدند؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱۸

 

ای دیده، پای شو که بر یار می روم

در جلوه گاه آن بت عیار می روم

راهش ز رفتن مژه پر خار کرده اند

من باز دیده کرده بر آن خار می روم

ای خارخار هجر ز دل دور شو که من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱۹

 

دل داده ام به دلبر و جانی خریده ام

این تحفه بهر جان خراب آوریده ام

عشقت که هست قیمت او صد هزار جان

سوداگری ست این که به جانی خریده ام

جان است در هوای پریدن که شب به خواب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲۰

 

گر خود سخن ز زهره و از ماه بشنوم

نبود چنان کز آن بت دلخواه بشنوم

بیخوابیم بکشت، وه از من که هر شبی

بنشینم و فسانه آن ماه بشنوم

تیغم زن، ای رقیب، که قربان شوم ترا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲۱

 

رو زردی از من است ز چشم سیه گرم

ورنه کی آیی آن که من اندر تو بنگرم

من دانم ولی که شده ست آب جوی او

کز دست چشم خویش چه خونابه می خورم

در جستن شکوفه روی تو شد روان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۵

 

عشقت نصیب من همه غم داد، درد هم

هوش و قرار من نشد و خواب و خورد هم

دردا که آه گرم به تنهائیم بسوخت

تنها نه آه گرم که دمهای سرد هم

عشاق را کسی که جفا گفت، عیب کرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷۳

 

ای دور مانده از نظر دورماندگان

بازآی هم به جان و سر دورماندگان

عمرم به باد رفت و نیامد به سوی من

آن باد کآورد خبر دورماندگان

مردم ز زنده داشتن شب که در فراق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷۴

 

ای تیغ بر کشیده چو مردم کشندگان

زنجیر تو به گردن گردن کشندگان

از رفتن تو مرده شود زنده زیر خاک

جانا، مرو که باز بمردند زندگان

چون تو یکی نیافت اگر آب چشم من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷۵

 

ای بی خبر، ز دیده بی خواب عاشقان

تا سوخته دلت ز تف و تاب عاشقان

ذکر لب و دهان تو تسبیح بیدلان

نعل سم سمند تو محراب عاشقان

شب خواب دیدمت به بر خویشتن، ولی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷۶

 

ای باد، بوی یار بدین مبتلا رسان

در چشم من ز خاک درش توتیا رسان

گر هیچ از آن طرف گذری افتدت ز من

خدمت بر و سلام بگوی و دعا رسان

یک تار بهر پرسش من زان قبا بکش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷۷

 

برداشتن نظر ز نگاری نمی توان

ور نیز می توان ز تو، باری نمی توان

از چون تو گل چگونه کسی آستین کشد

دامن کشیدن از سر خاری نمی توان

گر در کشید گردن خورشید را دوال

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷۸

 

بنشست عشق یار به جانم چنان درون

کز عافیت نماند نشانی در آن درون

خوناب گشت و کشته نمی گرددم هنوز

آن آتشی که هست درین استخوان درون

هر کس زدی ز مردن فرهاد داستان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷۹

 

دل می بری و در خم مو می کنی، مکن

آزردن دل همه خو می کنی، مکن

تو جور می کنی و من از دیده می کشم

این شیوه گر چه نیک نکو می کنی، مکن

خلقی ز بوی تو همه دیوانه گشت و مست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸۰

 

ای دیده، بیش در رخ جانان نظر مکن

ور می کنی بر آن بت بیدادگر مکن

ای دل، نماند طاقت آنم که بشنوم

با من همه بکن، سخن آن پسر مکن

می رفت و من به خاک نهاده سر عزیز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸۱

 

عزم برون چو مست خماری شوی، مکن

تاراج نقش آزری ومانوی مکن

خردی و همرهی بدان می کنی، خطاست

خوبی، ولی چه سود که بد می شوی، مکن

گر چه خوش است جور و جفاهای نیکوان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸۲

 

ای دل، ز وعده کج آن شوخ یاد کن

خود را به عشوه، گر چه دروغ است، شاد کن

بنویس نامه ای و روا کن به دست اشک

لیک اول از سیاهی چشمم سواد کن

تا چند خود مراد کنی صد هزار کار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸۳

 

ای دل، علم به ملک قناعت بلند کن

چشم طمع ز خوان خسان بی گزند کن

خاک است هستی تو و خواهی که زر شود

از کیمیای نیستیش بهره مند کن

در خلوت رضا ز سوی الله روزگیر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸۴

 

جانا، شبی به کوی غریبان مقام کن

چون جان دهیم در کف پایت خرام کن

داری به زیر غمزه و لب مرگ و زندگی

تا چند جان دهم، به زبان ناتمام کن

دعوی خونبهای دل خویش می کنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸۵

 

امروز باز شکل دگرگشت یار من

یادی نکرد از من و از روزگار من

صد ره فتاده بر ره خویشم بدید و هیچ

رحمت نکرد بر دل امیدوار من

مردم در آرزوی کناری و بخت بد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸۶

 

باز آمد آن که سوخته اوست جان من

خون گشته از جفاش دل ناتوان من

هر چند بینمش، هوسم بیش می شود

روزی در این هوس رود البته جان من

آنجا طلب مرا که بود گرد توسنش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode