با تو چه روز بود که من آشنا شدم؟
کز روزگار صبر و سلامت جدا شدم
هر دم به خون دیده خود غرقه می شوم
من خون گرفته با تو کجا آشنا شدم؟
از من قرار و صبر، ندانم کجا شدند؟
من خود ز خویش هیچ ندانم، کجا شدم؟
از بس که گم شدم به خیالات زلف تو
موری بدم که در دهن اژدها شدم
بارم نبود کوه غم، اما به بوی تو
در زیر بار منت باد صبا شدم
ای پندگوی، تا رخ او را ندیده ای
بگریز و جان ببر تو که من مبتلا شدم
او رخ نمی نمود، به زاری بدیدمش
من خود برای جان و دل خود بلا شدم
هر دم به داغ هجر چو عیشم عذاب بود
باری ز ننگ زیستن خود رها شدم
خسرو به بندگیت غلامی ست بی بها
خاصه کنون که بنده تو بی بها شدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس عمیق عاشقانه و درد ناشی از جدایی اشاره دارد. شاعر با ذکر روزی که با معشوق آشنا شده، از دست دادن صبر و قرار خود را توصیف میکند. او از غم و اندوهی که در پی این آشنا شدن به سراغش آمده، میگوید و به بیقرار شدن و گم شدن در خیالهای معشوق اشاره میکند. شاعر از سنگینی بار غم و زحماتی که عشق بر دوش او گذاشته، سخن میگوید و به سختی زندگی بدون معشوق اشاره میکند. همچنین، او به کسی که تجربه عشق را ندارد، توصیه میکند که از این احساسات دوری کند زیرا او خود به شدت دچار این درد و گرفتار شده است. در نهایت، شاعر به ذلت و بیارزش شدن خود به خاطر عشق به معشوق اعتراف میکند.
هوش مصنوعی: شاید در اولین روزی که با تو آشنا شدم، احساس کردم که از روزهای آرامش و صبر فاصله گرفتهام.
هوش مصنوعی: هر لحظه با اشک چشمم غرق میشوم و نمیدانم چگونه با تو آشنا شدم که اینگونه غمگین و دردمند شدم.
هوش مصنوعی: من نمیدانم چرا آرامش و صبر من گم شدهاند. حتی خودم هم نمیدانم در کجا هستم و چه احساسی دارم.
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی خیالپردازی درباره زلفهای تو، چنان گیج و گم شدهام که به مانند موری در دهان اژدها قرار گرفتهام.
هوش مصنوعی: غم سنگینی بر دوشم نبود، اما بوی تو موجب شد که زیر بار لطف باد صبا احساس سنگینی کنم.
هوش مصنوعی: ای نصیحتکننده، تا زمانی که چهره او را ندیدهای، دوری کن و جانت را نجات بده، چون من در عشق او گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: او ظاهر نمیشد و من از درد و زاری او را دیدم؛ من به خاطر جان و دل خود، گرفتار درد و مصیبت شدم.
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر درد جدایی، زندگی برایم عذابی بود. به خاطر شرم از زندگی، از آن رها شدم.
هوش مصنوعی: شخصی به نام خسرو به خاطر خدمت و بندگی تو، دیگر ارزشی ندارد و به ویژه اکنون که خودم نیز بیارزش شدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم
زایشان به قول و فعل ازیرا جدا شدم
تا همچو زید و عمرو مرا کور بود دل
عیبم نکرد هیچ کسی هر کجا شدم
گاهی ز درد عشق پس خوب چهرگان
[...]
تا خاک راه همت اهل صفا شدم
در دیده ها عزیزتر از توتیا شدم
من عندلیب گلشن قدسم ولی چه سود
کز زلف تو مقیّد دام بلا شدم
گرچه شدم ز کعبه به بتخانه باک نیست
[...]
از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم
از دست روزگار برون چون دعا شدم
عمری چو جاهلان پی چون و چرا شدم
بستم ز حرف لب، چو به حرف آشنا شدم
پای از گلیم فقر نکردم فزون دراز
با آنکه در دیار سخن، پادشا شدم
زد بر زمین همان نفسش هرچه برگرفت
[...]
زبن باغ تا ستمکش نشو و نما شدم
خون گشتم آنقدر که به رنگ آشنا شدم
بوی گلم جنون دو عالم بهار داشت
زبن یک نفس هزار سحر فتنه وا شدم
دل دانهای نبودکهگردد به جهد نرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.