گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

با تو چه روز بود که من آشنا شدم؟

کز روزگار صبر و سلامت جدا شدم

هر دم به خون دیده خود غرقه می شوم

من خون گرفته با تو کجا آشنا شدم؟

از من قرار و صبر، ندانم کجا شدند؟

من خود ز خویش هیچ ندانم، کجا شدم؟

از بس که گم شدم به خیالات زلف تو

موری بدم که در دهن اژدها شدم

بارم نبود کوه غم، اما به بوی تو

در زیر بار منت باد صبا شدم

ای پندگوی، تا رخ او را ندیده ای

بگریز و جان ببر تو که من مبتلا شدم

او رخ نمی نمود، به زاری بدیدمش

من خود برای جان و دل خود بلا شدم

هر دم به داغ هجر چو عیشم عذاب بود

باری ز ننگ زیستن خود رها شدم

خسرو به بندگیت غلامی ست بی بها

خاصه کنون که بنده تو بی بها شدم

 
 
 
ناصرخسرو

دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم

زایشان به قول و فعل ازیرا جدا شدم

تا همچو زید و عمرو مرا کور بود دل

عیبم نکرد هیچ کسی هر کجا شدم

گاهی ز درد عشق پس خوب چهرگان

[...]

خیالی بخارایی

تا خاک راه همت اهل صفا شدم

در دیده ها عزیزتر از توتیا شدم

من عندلیب گلشن قدسم ولی چه سود

کز زلف تو مقیّد دام بلا شدم

گرچه شدم ز کعبه به بتخانه باک نیست

[...]

قدسی مشهدی

عمری چو جاهلان پی چون و چرا شدم

بستم ز حرف لب، چو به حرف آشنا شدم

پای از گلیم فقر نکردم فزون دراز

با آنکه در دیار سخن، پادشا شدم

زد بر زمین همان نفسش هرچه برگرفت

[...]

بیدل دهلوی

زبن باغ تا ستمکش نشو و نما شدم

خون‌ گشتم آنقدر که به رنگ آشنا شدم

بوی گلم جنون دو عالم بهار داشت

زبن یک نفس هزار سحر فتنه وا شدم

دل دانه‌ای نبودکه‌گردد به جهد نرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه