گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای دیده، پای شو که بر یار می روم

در جلوه گاه آن بت عیار می روم

راهش ز رفتن مژه پر خار کرده اند

من باز دیده کرده بر آن خار می روم

ای خارخار هجر ز دل دور شو که من

بهر نظاره گل رخسار می روم

گر سر زند رقیب کسی را، بر او چه باک؟

من سر زده خود از پی این کار می روم

ای باد، پیش از آن تو برو، پرده زان جمال

بر کن که من به دیدن دیدار می روم

گو زلف را کمند مکن کز میان تو

من خود به تار موی گرفتار می روم

من خسروم که زاغ سیه گشتم از فراق

بلبل کنون شوم که به گلزار می روم

 
 
 
خاقانی

دی فرد و خفته بخت سوی ارمن آمدم

امروز جفت نعمت بسیار می‌روم

دیدم دو بحر، بحر ایادی و بحر آب

من زین دو بحر شاکر آثار می‌روم

لب تشنه آمدم به لب بحر شور لیک

[...]

اوحدی

مشتاق یارم و به در یار می‌روم

دلدارم اوست، در پی دلدار می‌روم

تا بینم آفتاب رخ او ز روزنی

مانند سایه بر در و دیوار می‌روم

او در میان دایرهٔ خانه نقطه‌وار

[...]

صائب تبریزی

از جلوه ات ز هوش من زار می روم

چندان که می روی تو من از کار می روم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه