گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

جانا، شبی به کوی غریبان مقام کن

چون جان دهیم در کف پایت خرام کن

داری به زیر غمزه و لب مرگ و زندگی

تا چند جان دهم، به زبان ناتمام کن

دعوی خونبهای دل خویش می کنم

یک بوسه بر لبم زن و قطع کلام کن

می کت حلال باد بنوش و خرام کن

بر زاهدان صومعه تقوی حرام کن

یک جرعه نیم خورده خود بر زمین بریز

در کام مرده شربت «یحیی العظام » کن

تا بو که بر لب تو رسم، خون من بریز

وانگه به جام باده رنگین به جام کن

ای باد صبحدم، چو بدان سوی بگذری

از من سگان آن سر کو را سلام کن

ای دل، چو سوختی ز هوسهای خام خویش

عمر عزیز در سر سودای خام کن

خسرو، نظر در آن رخ و وانگه حدیث صبر

اندازه تو نیست، زبان را به کام کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فلکی شروانی

بر دوستان ز جود خود انعام عام کن

بر دشمنان ز کین خود اندام دام کن

ادیب صابر

بلبل رسید نغمه بلبل رها مکن

گلبن شکفت جز همه برگل ثنا مکن

از روی دوست دیده خود را تهی مدار

وز دست خویش دسته گل را جدا مکن

گر عهد کرده ای که نگیری قدح به دست

[...]

مولانا

جانا بیار باده و بختم تمام کن

عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن

زهره کمین کنیزک بزم و شراب توست

دفع کسوف دل کن و مه را غلام کن

همچون مسیح مایده از آسمان بیار

[...]

سلمان ساوجی

جز بند زلفش ای دل دیوانه جا مکن

بس نازک است جانب رویش رها مکن

از من دلا منال که دادی مرا به دست

کاین جور دیده کرد تو بر من جفا مکن

دیدش نخست دیده و رفتی تو بر اثر

[...]

جهان ملک خاتون

مویت به آفتاب رخ ای جان رها مکن

شب را ز صبح روی که گفتت جدا مکن

با دوستان وفا کن و زین بیش سر مپیچ

از ما و بر دل من خسته جفا مکن

از که شنیده ای بت مه روی بی وفا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه