گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

رو زردی از من است ز چشم سیه گرم

ورنه کی آیی آن که من اندر تو بنگرم

من دانم ولی که شده ست آب جوی او

کز دست چشم خویش چه خونابه می خورم

در جستن شکوفه روی تو شد روان

بادی که از جوانی خود بود در سرم

اکنون که مر مرا غم تو سرخ روی کرد

پیش که گویم این غم و این زر کجا برم؟

بگشا نقاب کز رخ چون آفتاب تو

روز فرود رفته خود را برآورم

دل چون چراغ سوخته شد ز آتش فراق

از شام غم هنوز به تاریکی اندرم

سودای خاک پای تو تا در سر من است

سر در کلاه سبز فلک در نیاورم

من خسروم، ولیک نگر کز فراق تو

گویی که از نگارش شاپور دفترم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سوزنی سمرقندی

. . . ری به . . . ن خر سر خمخانه در برم

تا عاقبت کجا رسد اینکار بنگرم

آن خر سری که شعر سراید بلحن خر

پالیز شاعری را گوید . . . ر خرم

یعنی ز من بجوشد هر شاعری که هست

[...]

انوری

تا آمد از عدم به وجود اصل پیکرم

جز غم نبود بهره ز چرخ ستمگرم

خون شد دلم در آرزوی آنکه یک نفس

بی‌خار غم ز گلشن شادی گلی برم

پیموده گشت عمر به پیمانهٔ نفس

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ای طالع نگون ز تو تا کی قفا خورم

وی چرخ واژگون ز تو تا کی جفا برم

روزی بخشم بشکنم این مهر مهر تو

وین پرده کبود تو بر یکدگر درم

از دور تو چه باک که من قطب ثابتم

[...]

مجیرالدین بیلقانی

هر شب که سر به جیب تحیر فرو برم

ستر فلک بدرم و از سدره بگذرم

اندر بها ز گوهر عالم فزون بود

هر در که من ز بحر تفکر بر آورم

عنقا شوم به مغرب عزلت که آفتاب

[...]

سید حسن غزنوی

داند جهان که قره عین پیمبرم

شایسته میوه دل زهرا و حیدرم

دریا چو ابر بار دگر آب شد ز شرم

چون گشت روشنش که چه پاکیزه گوهرم

دری پر از عجایب دریا شود به حکم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه