رو زردی از من است ز چشم سیه گرم
ورنه کی آیی آن که من اندر تو بنگرم
من دانم ولی که شده ست آب جوی او
کز دست چشم خویش چه خونابه می خورم
در جستن شکوفه روی تو شد روان
بادی که از جوانی خود بود در سرم
اکنون که مر مرا غم تو سرخ روی کرد
پیش که گویم این غم و این زر کجا برم؟
بگشا نقاب کز رخ چون آفتاب تو
روز فرود رفته خود را برآورم
دل چون چراغ سوخته شد ز آتش فراق
از شام غم هنوز به تاریکی اندرم
سودای خاک پای تو تا در سر من است
سر در کلاه سبز فلک در نیاورم
من خسروم، ولیک نگر کز فراق تو
گویی که از نگارش شاپور دفترم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار با حسرت از دوری محبوب سخن میگوید و میگوید که چشمانش به خاطر فراق او پر از اشک است. او میداند که چه بلایی بر سر او آمده و چگونه عشق و غم محبوبش جان او را میگیرد. با وجود درد و رنج، هنوز شوق دیدار و عشق او در دلش زنده است. شاعر از محبوبش میخواهد که نقاب خود را بردارد تا نور او را دوباره ببیند و غم خود را فراموش کند. او با بیان اینکه دلش مانند چراغی سوخته است، از عمیقترین رنجهای عاطفی خود میگوید و به عشق وستایش محبوبش میپردازد. در نهایت، او به تقدیر خود از فراق محبوب اشاره میکند و به وضعیت خود به عنوان فردی دچار غم عشق اعتراف میکند.
هوش مصنوعی: رنگ چهرهام به خاطر نگرانی و غم از تو است، اگر نه تو کی میآیی تا من تو را در دل خود ببینم؟
هوش مصنوعی: من میدانم که اوضاع چگونه شده است و از چشمان خود چه درد و رنجی میکشم.
هوش مصنوعی: بادی که به دنبال زیبایی و شکوفایی توست، ناشی از جوانی و انرژی ای است که در وجود من وجود دارد.
هوش مصنوعی: حال که غم تو باعث زردی من شده، به چه کسی بگویم این درد و این طلای بیارزش را کجا ببرم؟
هوش مصنوعی: چهرهات را نمایان کن، زیرا مانند آفتاب درخشانی و من میخواهم روزهایی که سپری شده را دوباره زنده کنم.
هوش مصنوعی: دل مانند چراغی شده که از آتش دوری، خاموش و سوخته است و من هنوز در تاریکی غم، در شب غمگینی فرو رفتهام.
هوش مصنوعی: اگر عشق و آرزویم در زمین پای تو باشد، هرگز به خود اجازه نمیدهم که به مقام و جایگاه آسمانی و بالاتر از آن فکر کنم.
هوش مصنوعی: من زیانکارم، اما ببین که از دوری تو انگار که دفترم از نوشتههای شاپور خالی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
. . . ری به . . . ن خر سر خمخانه در برم
تا عاقبت کجا رسد اینکار بنگرم
آن خر سری که شعر سراید بلحن خر
پالیز شاعری را گوید . . . ر خرم
یعنی ز من بجوشد هر شاعری که هست
[...]
تا آمد از عدم به وجود اصل پیکرم
جز غم نبود بهره ز چرخ ستمگرم
خون شد دلم در آرزوی آنکه یک نفس
بیخار غم ز گلشن شادی گلی برم
پیموده گشت عمر به پیمانهٔ نفس
[...]
ای طالع نگون ز تو تا کی قفا خورم
وی چرخ واژگون ز تو تا کی جفا برم
روزی بخشم بشکنم این مهر مهر تو
وین پرده کبود تو بر یکدگر درم
از دور تو چه باک که من قطب ثابتم
[...]
هر شب که سر به جیب تحیر فرو برم
ستر فلک بدرم و از سدره بگذرم
اندر بها ز گوهر عالم فزون بود
هر در که من ز بحر تفکر بر آورم
عنقا شوم به مغرب عزلت که آفتاب
[...]
داند جهان که قره عین پیمبرم
شایسته میوه دل زهرا و حیدرم
دریا چو ابر بار دگر آب شد ز شرم
چون گشت روشنش که چه پاکیزه گوهرم
دری پر از عجایب دریا شود به حکم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.