گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باز آمد آن که سوخته اوست جان من

خون گشته از جفاش دل ناتوان من

هر چند بینمش، هوسم بیش می شود

روزی در این هوس رود البته جان من

آنجا طلب مرا که بود گرد توسنش

روزی اگر ز خاک نیایی نشان من

ای زاهد، آن قدر که دعا می کنی مرا

نامش بگوی بهر خدا از زبان من

داغ غلامی تو دریغم بود از آن

هیچ است و باز هیچ بهای گران من

بیگانگی مکن چو در آمیختی به جان

جان خود از آن تست و خلاص تو آن من

گفتی «حدیث بوسه تو دانی، ز من مپرس

زیرا نگنجد این سخن اندر دهان من »

چون نالم از غم تو که پرورده وی است

گر بشکنند بند ز بند استخوان من

ای مهر آرزوی، ز خسرو بتافتی

شرمت نیامد از من و اشک روان من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
میبدی

اندوه این جهان بسر آید جز آن من

معروف شد بگیتی نام و نشان من‌

جمال‌الدین عبدالرزاق

خون شد زفرقت تو دل مهربان من

بربست رخت از غم هجر تو جان من

خوش میگذشت با تو مرا مدتی بکام

هجری بدین صفت نبد اندرگمان من

بی وصل دلکش تو تبه گشت کار من

[...]

حسین خوارزمی

ای فاش کرده عشق تو راز نهان من

بالای تو بلای دل ناتوان من

لعل حیات بخش تو آب حیات دل

یاقوت آبدار تو قوت روان من

ماه ملک صفاتی و حور فرشته خوی

[...]

خیالی بخارایی

ای مهر تو انیس دل ناتوان من

ذکر لب و دهان تو ورد زبان من

تا نام تو شنید و نشان تویافت دل

دیگر اثر نیافت ز نام و نشان من

از لوح خاطرم نرود نقش مهر تو

[...]

اهلی شیرازی

میخواست شب که داغ نهد دلستان من

میساخت او فتیله و میسوخت جان من

گو استخوان من سگ کویت مخور که هست

پیکان زهر دار تو در استخوان من

خواهم زبان خویش برون آرم از دهان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه