بنشست عشق یار به جانم چنان درون
کز عافیت نماند نشانی در آن درون
خوناب گشت و کشته نمی گرددم هنوز
آن آتشی که هست درین استخوان درون
هر کس زدی ز مردن فرهاد داستان
ما نیز آمدیم در این داستان درون
یارب، کسی بد که زبانم برون کشد
یک دم ز ناله می نرود از دهان درون
گفتم چو دیدمش که به جانش درون کشم
او رفت بی اجازت من خود به جان درون
در هر دلی که در نرود دلبری بسوز
آتش به خانه اش که نشد میهمان درون
خوش وقت آن زمان که بود گاه مردنم
آن بت در آید از در من ناگهان درون
مردم بر آستان و نرفتم درون، کنون
خاکم نگر که باد برد ز آستان درون
ای مرغ جان، بخند یکی تا برون پرد
مرغی که برنشست در این آشیان درون
گفتی که خسروا، به دلم جای کرده ای
خشنودم، از درم نبری که یک زمان درون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است درباره عشق و حسرتی عمیق. شاعر از عشق یاری سخن میگوید که در دلش جای گرفته و آرامش را از او گرفته است. او خود را در آتش عشق میسوزد و میگوید که هرگز نمیتواند از این درد رها شود. شاعر به داستان فرهاد و شیرین اشاره میکند و احساس میکند که به این قصه پیوسته است. همچنین از درد و عذابی که به خاطر عشق میکشد سخن میگوید و آرزو میکند که ای کاش محبوبش ناگهان به او برسد. در پایان، شاعر از نگرانی و حسرت خود نسبت به این عشق میگوید و دوست دارد همچنان در دل خود این عشق را نگه دارد.
هوش مصنوعی: عشق یار در وجود من چنان نشسته که هیچ نشانهای از آرامش و راحتی در دل باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: من همچنان زندهام و با وجود درد و زخمها، هنوز آن آتش درونم شعلهور است.
هوش مصنوعی: هر کسی که به سرنوشت مرگ فرهاد سرزنش کرد، ما هم در این داستان حضور داریم.
هوش مصنوعی: ای خدا، اگر کسی به من آسیب رساند و زبانم را به بیان ناله واداشت، هرگز این صدا از درونم به بیرون نمیآید.
هوش مصنوعی: گفتم وقتی او را دیدم که به دلش میکشم، او بدون اجازه من رفت و من خودم به دلش رفتم.
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند عشق و محبت را در دل خود جای دهد، باید بداند که دلش پر از درد و سوزش است. اگر همچنان در قلبش جایی برای عشق نباشد، بهتر است که حرارت و آتش آن درد، به خانهاش بیفتد؛ چرا که آن دل هیچ وقت پذیرای مهمان عشق نخواهد بود.
هوش مصنوعی: زمانی برای من بسیار خوشایند است که لحظهای که قرار است بمیرم، آن معشوق ناگهان از در وارد شود.
هوش مصنوعی: مردم در مقابل دروازه قرار دارند و من وارد نشدم. اکنون ببین که چطور خاکم را باد از درون بیرون برد.
هوش مصنوعی: ای پرنده جان، بخند و یک بار خوشحالی کن تا پرندهای که در این آشیانه درون نشسته، از اینجا خارج شود.
هوش مصنوعی: گفتی ای عزیز، در دل من جا گرفتهای. من از این ماجرا خوشحالم و نگذارید از خانهام بروید، زیرا زمانی در دل من خواهید ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.