گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای دیده، بیش در رخ جانان نظر مکن

ور می کنی بر آن بت بیدادگر مکن

ای دل، نماند طاقت آنم که بشنوم

با من همه بکن، سخن آن پسر مکن

می رفت و من به خاک نهاده سر عزیز

در وی ندید، یارب از این خوارتر مکن

جان خواهدم برآمدن، ای باد، زینهار

از زیر موی زلف پریشان وتر مکن

گفتم «نماند خواب و خورم در غم تو» گفت

«آخر نه عاشقی، سخن خواب و خور مکن »

ای شهسوار، شکل تو ما را خراب کرد

یک مردمی بکن که از اینسو گذر مکن

ای ماه نو، ز حلقه به گوشان بندگیت

ما بنده ایم، حلقه در آن گوش در مکن

خسرو بر آستان تو افتاد و خاک شد

خواهی در او نظر کن و خواهی نظر مکن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اقبال لاهوری

تا بر تو آشکار شود راز زندگی

خود را جدا ز شعله مثالِ شرر مکن

بهرِ نظاره جز نگهِ آشنا میار

در مرز و بومِ خود چو غریبان گذر مکن

نقشی که بسته ئی همه اوهام باطل است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اقبال لاهوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه