گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

یارب که خواند آیت عجر و نیاز من

بر شاه بنده پرور مسکین نواز من

یارب که گوید از من مسکین خاکسار

با شهسوار سر کش گردون فراز من

کای نوربخش چشم جهان بین مردمان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

شاهانه رخش راندن آن خردسال بین

در خردی آن بزرگی و جاه و جلال بین

بر ماه تازه پرتو حسنش نظر فکن

صد آفتاب تعبیه در یک هلال بین

شد فتنهٔ زمانه مهش بدر ناشده

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶

 

چون برفروزد آینه زان آفتاب رو

رو سوی هر که آورد آتش زند در او

سیلاب تیغ بار چنان تیز رو فتاد

کز سرگذشت آب و مرا تر نشد گلو

زلف تو جادوئیست برآتش گرفته جا

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

آن کوست قبلهٔ همه کس قبله‌جو در او

و آن روست قبله‌ای که کند کعبهٔ رو در او

آیینه ساز چشم من این شیشه ساخته

نوعی که جز تو کس ننماید نکو در او

ز آب و هوای لطف تو گلزار کام ماست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱

 

آن منتظر گدازی چشم سیاه او

جانیست در تن نگه گاه‌گاه او

خوش کامرانیست در اثنای قهر و خشم

دیدن به دست میل عنان نگاه او

در عین بسملم در انکار اگر زند

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۰

 

ای گردن بلند قدان در کمند تو

رعنائی آفریده قد بلند تو

بر صرصری سوار وز دل می‌برد قرار

طرز گران خرامی رعنا سمند تو

خوش نرخ خندهٔ تو به بازار آرزو

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

صیدی که لعب عشق فکندش به بند تو

ضبط تو دید و جست برون از کمند تو

ای پای تا به سر چونی قند دلپسند

افغان که طعمهٔ مگسانست قند تو

دست مرا که ساخته‌ای زیر دست غیر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۲

 

ای همچو آهوان دلم دم شکار تو

جانها فدای آهوی مردم شکار تو

تا آهوان چشم تو رفتند از نظر

چشمم سفید شد به ره انتظار تو

آهوی دشت از تو به کام و من اسیر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴

 

کاکل که سر نهاده به طرف جبین تو

صد فتنه می‌کند به سر نازنین تو

کین منت نشسته به خاطر مگر رقیب

حرفی ز کینه ساخته خاطر نشین تو

عمری دمید بر تو دل گرم بافسون

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۰

 

ای نرد حسن باخته با آفتاب و ماه

بر پاکبازی تو زمین و زمان گواه

من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون

صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه

در نرد همتم کنی آن لحظه امتحان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰

 

آمد به تیغ کین ره ارباب دین زده

طرف کله شکسته گره بر جبین زده

هم دستی دو نرگس او بین که وقت کار

بر صید آن کشیده کمان تیر این زده

در پرده دارد آن مه مجلس نشین دریغ

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

من کیستم به دوزخ هجران فتاده‌ای

وز جرم عشق دل به عقوبت نهاده‌ای

تشریف وصل در بر اغیار دیده‌ای

با دل قرار فرقت دل دار داده‌ای

از جوی یار بر سر آتش نشسته‌ای

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷

 

صبح مرا به ظن غلط شام کرده‌ای

بی‌تاب مرا گنهی نام کرده‌ای

تا ذوق حرف تلخ تو حسرت کشم کند

ایذای من به نامه و پیغام کرده‌ای

از غایت مضایقه در گفت و گو مرا

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۸

 

از قید عهد بنده تو خود رسته بوده‌ای

عهدی نهفته هم به کسی بسته بوده‌ای

خواب گران صبح خبر داد ازین که دوش

در بزم کرده آن چه توانسته بوده‌ای

مرغ دل آن نبود که ناید به دام تو

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

دی باز جرعه نوش ز جام که بوده‌ای

صد کام تلخ کرده به کام که بوده‌ای

آنجا که بود بهر تو در خاک دامها

دام که پاره کرده و رام که بوده‌ای

آنجا که جسته‌اند تو را چون هلال عید

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

دل را اگر ز صبر به جان آورد کسی

به زان که درد دل به زبان آورد کسی

در عشق می‌دهند به مقدار رنج گنج

تا تن به زیر بار گران آورد کسی

کو تاب تیر و ناوک پران که خویش را

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۸

 

رفتی و رفت بی‌رخت از دیده روشنی

در دیده ماند اشکی و آن نیز رفتنی

آن تن ز پافتاد که در زیر بار عشق

از کوههای درد نکردی فروتنی

آن قدر که بود خیمهٔ عشق تو را ستون

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در مدح شاهزاده شهید سلطان حمزه میرزا

 

ای ماه چارده ز جمال تو در حجاب

حیران آفتاب رخت چشم آفتاب

شیدائی خرامش قد تو سرو باغ

سودائی سلاسل موی تو مشگناب

خورشید در مقدمهٔ شب کند طلوع

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در مدح پریخان خان خانم

 

تا نقش ناتوانی من چرخ زد بر آب

شد چون حباب خانهٔ جمعیتم خراب

از کاو کاو تیشه پیکر خراش درد

بنیاد من رساند سپهر نگون به آب

جسمم ز تاب درد سراسیمه کشتی است

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در مدح حضرت ختمی‌ماب صلوات الله علیه

 

از بس که چهره سوده تو را بر در آفتاب

بگرفته آستانِ تو را بر زر آفتاب

از بهر دیدنت چو سراسیمه عاشقان

گاهی ز روزن آید و گاه از در آفتاب

گِردِ سر تو شبپره شب پر زند نه روز

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode